#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_221
_تولدت مبارک دخترم!
لبخند پهنی زدم..
+ممنون پدر جون.
نگاهی به لباسام انداختمو رو به بقیه گفتم
+خب،از اونجایی که خیلی غیر منتظره بودو اصلا فکرش نمیکردم
باید بگم شرمنده که با یه همچین ظاهری،ظاهر شدم!
من برم لباس عوض و کنم بیام
یکصدا خندیدن و
باشه ای گفتن و من همراه با لباسایی که از خونه اورده بودم سریع سمت پله ها رفتم
وارد اتاق شدم و درو قفل کردم.
اول از همه وارد دستشویی شدم و بعد عملیات آب رسانی زدم و سریع زدم بیرون
چراغو زدمو لباسام رو دراوردم
نگاهی به لباسام انداختم و لبخندی زدم
روی میز آرایشی نشستمو شروع کردم به ارایش.. یه ارایش لایت.. که قطعا به این لباس ها میاد.
با زدن ریمل و تموم شدن ارایشم چشمکی از توی ایینه برای خودم زدم و رفتم سمت موهام
موهام و شونه کردم و انداختم پشتم
بنظرم بهشون مدل ندم بهتره بیشتر به ارایشم میاد!
نگاهی به خودم توی ایینه انداختم
شت لیلی تو چقد جذابی اخه دختر؟ کی با یه تینت و یه ریمل انقدر خوشگل میشه ها؟
صدای اهنگ تا طبقه بالا هم میومد
بو//سی برای خودم توی ایینه فرستادمو سمت طبقه پایین پا تند کردم
به محظ ایکنه به طبقه پایین رسیدم دیدم چراغا رو خاموش کردنو تنها چراغای تزئینی روشن بودن
پس بگو چرا نامجون امروز مهربون شده بود و اینقدر طولش میداد! قطعا داشت شرایط سوپرایز رو برای بقیه فراهم میکرد..
درونم سرشار از حس خوب بود
نگاهی به خونه انداختم
فضا حسابی ها..ت شده بودو جون میداد واسه قر دادن
قری به کـ..مرم دادمو با غرور خاصی یبار دور خودم چرخیدم
همه برام سوت کشیدنو دست زدن و این دو برابر بهم غرور اضافه میکرد
همینکه خواستم بهشون نزدیک تر بشم حضور شخص جدیدی رو احساس کردم
و اون شخص کی بود؟ پدرم
ایستادم.
پدرم با مکث سمتم اومدو به اغو..شم کشید
_تولدت مبارک بابا!
210 لایک
#Season_two
#part_221
_تولدت مبارک دخترم!
لبخند پهنی زدم..
+ممنون پدر جون.
نگاهی به لباسام انداختمو رو به بقیه گفتم
+خب،از اونجایی که خیلی غیر منتظره بودو اصلا فکرش نمیکردم
باید بگم شرمنده که با یه همچین ظاهری،ظاهر شدم!
من برم لباس عوض و کنم بیام
یکصدا خندیدن و
باشه ای گفتن و من همراه با لباسایی که از خونه اورده بودم سریع سمت پله ها رفتم
وارد اتاق شدم و درو قفل کردم.
اول از همه وارد دستشویی شدم و بعد عملیات آب رسانی زدم و سریع زدم بیرون
چراغو زدمو لباسام رو دراوردم
نگاهی به لباسام انداختم و لبخندی زدم
روی میز آرایشی نشستمو شروع کردم به ارایش.. یه ارایش لایت.. که قطعا به این لباس ها میاد.
با زدن ریمل و تموم شدن ارایشم چشمکی از توی ایینه برای خودم زدم و رفتم سمت موهام
موهام و شونه کردم و انداختم پشتم
بنظرم بهشون مدل ندم بهتره بیشتر به ارایشم میاد!
نگاهی به خودم توی ایینه انداختم
شت لیلی تو چقد جذابی اخه دختر؟ کی با یه تینت و یه ریمل انقدر خوشگل میشه ها؟
صدای اهنگ تا طبقه بالا هم میومد
بو//سی برای خودم توی ایینه فرستادمو سمت طبقه پایین پا تند کردم
به محظ ایکنه به طبقه پایین رسیدم دیدم چراغا رو خاموش کردنو تنها چراغای تزئینی روشن بودن
پس بگو چرا نامجون امروز مهربون شده بود و اینقدر طولش میداد! قطعا داشت شرایط سوپرایز رو برای بقیه فراهم میکرد..
درونم سرشار از حس خوب بود
نگاهی به خونه انداختم
فضا حسابی ها..ت شده بودو جون میداد واسه قر دادن
قری به کـ..مرم دادمو با غرور خاصی یبار دور خودم چرخیدم
همه برام سوت کشیدنو دست زدن و این دو برابر بهم غرور اضافه میکرد
همینکه خواستم بهشون نزدیک تر بشم حضور شخص جدیدی رو احساس کردم
و اون شخص کی بود؟ پدرم
ایستادم.
پدرم با مکث سمتم اومدو به اغو..شم کشید
_تولدت مبارک بابا!
210 لایک
- ۱۵.۴k
- ۱۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط