#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_207
نامجون نامجون خواهش میکنم.. بسه.. بسه
به هر زوری بود ازش جداش کردم
پسره که دیگه فکر نکنم چیزی ازش مونده باشه سریع سمت ماشین رفتو نشست داخلش
و رفیقشم گازشو گرفتو رفتن
تازه به موقعیت خودم دقت کردم
چشمام شده بود بارون اشکو نامجون داشت به اخم وحشت ناکی نگام میکرد
از دست اونا نجات پیدا کردم گیر این گوزیلا افتادم
با دادی که زد پرده گوشم سورا..خ شد
_این موقع شب اینجا چه غلطی میکنی ها؟؟؟
من..من فقط اومده بودم ی..
با عربده ای که کشید به معنای واقعی گرخیدم
_ببند دهنتو تا نبستم
معلوم بود کل انرژیش رفته و خسته شده
نشوندمش روی نیمکت و کنارش نشستم
چند دقیقه تو سکوت نشستیم
ممنون واقعا نا امید شده بودم
پشت چشمی نازک کردو روشو ازم گرفت
_بهم نمیگی چرا اومدی بیرون نه؟
اوکی وقتی دادمت دست شوهرت حرف حسابو حالیت میکنه
نامجون... اذیت نکن چرا میخوای به جونگکوک بگی؟
به خوبی و خوشی تموم شد رفت دیگه
_به خوبی و خوشی اره؟
میدونی اگه سر نرسیده بودم اون مادر عمو//می ها ممکن بود چیکارت کنن؟
منکه معذرت خواهی کردم!
تو چطوری یهو ظاهر شدی؟
نفس پر حرصی از روی این همه بی تفاوت بودنم کشیدو از روی نیمکت بلند شد
_زود باش.. بلند شو.. قطعا داداشم بفهمه میخواستن چه بلایی سر زنش بیارن اول زنشو بعد اونارو میـ..کشه
کمی فکر کردم
راست میگفت جونگکوک زندم نمیزاشت!
چشمامو با د.رد بستمو به نامجونی چشم دوختم که داشت بی تفاوت نگام میکرد
بسه بهتره امشب بفهم این گودزیلا چه مر..گشه
نامجون... بشین میخوام باهات صحبت کنم
_حرفامو زدم، بلندشو
خواهش میکنم یه لحظه بعدش هرچی تو بگی
پوفی کشیدو جای قبلیش نشست
کمی سمتش متمایل شدم و کنجکاو پچ زدم
ن.. نامجون میدونی که این حجم از رفتار تو برای برخورد یه سنگ به کلت درست نیست..
یعنی واقعا اینقدر بد بود که بخاطرش باهام اینجوری رفتار کنی؟
_قطعا همینطوره... البته همش این نیست تو یه دختر پرو بی ادبی همچین رفتاری شایستته
میدونستم داره یچیزی رو مخفی میکنه بنابرین اینبار حالت التماس گفتم
ببین نامجون ترو خدا بگو دیگه... اگه کاری ازم سر زده که اینجوری ناراحتت کرده بهم بگو لطفا!
210 لایک
#Season_two
#part_207
نامجون نامجون خواهش میکنم.. بسه.. بسه
به هر زوری بود ازش جداش کردم
پسره که دیگه فکر نکنم چیزی ازش مونده باشه سریع سمت ماشین رفتو نشست داخلش
و رفیقشم گازشو گرفتو رفتن
تازه به موقعیت خودم دقت کردم
چشمام شده بود بارون اشکو نامجون داشت به اخم وحشت ناکی نگام میکرد
از دست اونا نجات پیدا کردم گیر این گوزیلا افتادم
با دادی که زد پرده گوشم سورا..خ شد
_این موقع شب اینجا چه غلطی میکنی ها؟؟؟
من..من فقط اومده بودم ی..
با عربده ای که کشید به معنای واقعی گرخیدم
_ببند دهنتو تا نبستم
معلوم بود کل انرژیش رفته و خسته شده
نشوندمش روی نیمکت و کنارش نشستم
چند دقیقه تو سکوت نشستیم
ممنون واقعا نا امید شده بودم
پشت چشمی نازک کردو روشو ازم گرفت
_بهم نمیگی چرا اومدی بیرون نه؟
اوکی وقتی دادمت دست شوهرت حرف حسابو حالیت میکنه
نامجون... اذیت نکن چرا میخوای به جونگکوک بگی؟
به خوبی و خوشی تموم شد رفت دیگه
_به خوبی و خوشی اره؟
میدونی اگه سر نرسیده بودم اون مادر عمو//می ها ممکن بود چیکارت کنن؟
منکه معذرت خواهی کردم!
تو چطوری یهو ظاهر شدی؟
نفس پر حرصی از روی این همه بی تفاوت بودنم کشیدو از روی نیمکت بلند شد
_زود باش.. بلند شو.. قطعا داداشم بفهمه میخواستن چه بلایی سر زنش بیارن اول زنشو بعد اونارو میـ..کشه
کمی فکر کردم
راست میگفت جونگکوک زندم نمیزاشت!
چشمامو با د.رد بستمو به نامجونی چشم دوختم که داشت بی تفاوت نگام میکرد
بسه بهتره امشب بفهم این گودزیلا چه مر..گشه
نامجون... بشین میخوام باهات صحبت کنم
_حرفامو زدم، بلندشو
خواهش میکنم یه لحظه بعدش هرچی تو بگی
پوفی کشیدو جای قبلیش نشست
کمی سمتش متمایل شدم و کنجکاو پچ زدم
ن.. نامجون میدونی که این حجم از رفتار تو برای برخورد یه سنگ به کلت درست نیست..
یعنی واقعا اینقدر بد بود که بخاطرش باهام اینجوری رفتار کنی؟
_قطعا همینطوره... البته همش این نیست تو یه دختر پرو بی ادبی همچین رفتاری شایستته
میدونستم داره یچیزی رو مخفی میکنه بنابرین اینبار حالت التماس گفتم
ببین نامجون ترو خدا بگو دیگه... اگه کاری ازم سر زده که اینجوری ناراحتت کرده بهم بگو لطفا!
210 لایک
- ۲۴.۱k
- ۰۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط