شعر مداوا

حق به زنجیر و ستم تاج به بالا زده است
زندگی زهر خودش را به مسیحا زده است

کاروان رفت و کسی نام فقیران نبرد
باد پرچم به سر بام توانا زده است

رد خون برتن تقویم گواهی است هنوز
چه کسی تیر به پیشانی فردا زده است

سقف‌ها ریخته از وعده ی بی‌پایه ی زور
ریشه با لرزش دیوار مدارا زده است

شهر در حسرت یک صبح حقیقت پوسید
شب به تابوت سحر میخ تماشا زده است

این منم شاعری از نسل فراموش شده
که به دیوار ستم شعر مداوا زده است
#محمد_خوش_بین
دیدگاه ها (۰)

مست خطاکار

نفس

در خلوت دل

بگو که چیست گناهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط