چند پارتی درخواستی
کوک
مثل همیشه شب بود
همه ی بچه ها اومده بودن
و دور هم جمع بودیم
همه میخندیدن ولی
من خنده ای دیگه روی
لبم نبود دقیقا مثل شوگاه
ولی اون بازم بیشتر از من
میخنده و خنده های لثه ایش خنده اش رو چند برابر قشنگ تر میکنه ولی من...
من خنده ام قشنگه ولی اون خشم درونم اجاره نمیده من بخندم
تهیونگ:بچه ها این دزدا رو ببینین
چشمم افتاد به تلویزیون
سه تا دختر بودن که یکیشون چشمم و گرفت با اینکه هیچیش معلوم نبود و کامل مشکی بود ولی چشم هاش معلوم بود اون چشم های (رنگ چشم های خودتون)
و موهای (کوتاه/بلند)
که معلوم بود و اون کمر باریک برا یک دزد نبود
جیمین :اره در موردشون شنیدم میگن اونا توی کاخ فرانسه نقاشی ملکه انگلیس رو دزدین و هنوز هم کسی پیداشون نکرده
شوگاه:پس حتما خیلی ماهرن
-جالبه
همه برگشتن سمتم که به خودم اومدم
-شب بخیر من خوابم میاد
جین:هی کوک می دونی که فردا پدرت میاد
-وتوهم می دونی که فردا باید کالا هارو از بندر قاچاق کنی ؟من فردا باید برم شرکت وقت نمیکنم مافیا باشم باید ریس باشم
جین :دوتا شغل داشتن خیلی سخته
-ولی اگه یک شغل دیگه نداشته باشی سه سوته لو رفتی
نامجون:کوک ...خیلی فشار روته به نظرم وقتشه
-منظور؟
نامجون:خوب..تو تاحالا دوست دختر نداشتی پس...
-نه
چشمم افتاد به اون دختر
-یکی هست
همه چشم هاشون گرد و دهن باز بهم زل زدن
نامجون:تو...چی. گفتی ؟!
جین:بگو که گوشام درست شنیده!
جیمین:این.....رد داده
-تمومش کنین من خستمه
میدونستم تو ذهنشون پر از سوال ولی خوب بدون توجه بهشون رفتم تو اتاقم چهره اش یادم اومد باید بندازمش توی دام خودم .اون ماله منه
مثل همیشه شب بود
همه ی بچه ها اومده بودن
و دور هم جمع بودیم
همه میخندیدن ولی
من خنده ای دیگه روی
لبم نبود دقیقا مثل شوگاه
ولی اون بازم بیشتر از من
میخنده و خنده های لثه ایش خنده اش رو چند برابر قشنگ تر میکنه ولی من...
من خنده ام قشنگه ولی اون خشم درونم اجاره نمیده من بخندم
تهیونگ:بچه ها این دزدا رو ببینین
چشمم افتاد به تلویزیون
سه تا دختر بودن که یکیشون چشمم و گرفت با اینکه هیچیش معلوم نبود و کامل مشکی بود ولی چشم هاش معلوم بود اون چشم های (رنگ چشم های خودتون)
و موهای (کوتاه/بلند)
که معلوم بود و اون کمر باریک برا یک دزد نبود
جیمین :اره در موردشون شنیدم میگن اونا توی کاخ فرانسه نقاشی ملکه انگلیس رو دزدین و هنوز هم کسی پیداشون نکرده
شوگاه:پس حتما خیلی ماهرن
-جالبه
همه برگشتن سمتم که به خودم اومدم
-شب بخیر من خوابم میاد
جین:هی کوک می دونی که فردا پدرت میاد
-وتوهم می دونی که فردا باید کالا هارو از بندر قاچاق کنی ؟من فردا باید برم شرکت وقت نمیکنم مافیا باشم باید ریس باشم
جین :دوتا شغل داشتن خیلی سخته
-ولی اگه یک شغل دیگه نداشته باشی سه سوته لو رفتی
نامجون:کوک ...خیلی فشار روته به نظرم وقتشه
-منظور؟
نامجون:خوب..تو تاحالا دوست دختر نداشتی پس...
-نه
چشمم افتاد به اون دختر
-یکی هست
همه چشم هاشون گرد و دهن باز بهم زل زدن
نامجون:تو...چی. گفتی ؟!
جین:بگو که گوشام درست شنیده!
جیمین:این.....رد داده
-تمومش کنین من خستمه
میدونستم تو ذهنشون پر از سوال ولی خوب بدون توجه بهشون رفتم تو اتاقم چهره اش یادم اومد باید بندازمش توی دام خودم .اون ماله منه
- ۹.۰k
- ۱۲ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط