#Gentlemans_husband
#season_Third
#part_257
+میبینم خوب بلدی همم
_ سیگار هم بلد بودن میخواد؟
+بله میخواد!
_اره خب قبلا کار هروز منو و وونا بود
+که اینطور!! من ترو ادم نکنم جونگکوک نیستم حالا میبینی!
نیش خندی زدو زبونشو برام بیرون اورد
عجب پس بازم خوی سلیطه گیش بالا اومده
خوب بلدم همچین ادماییرو رام کنم
لبخند شیطانی زدمو بهش نگاهی عمیق انداختم
نیم ساعت دیگه نشستیم و قرار شد بریم یکم خرید کنیم
سوار ماشین شدیم
چشمکی به نامجون زدم و پامو محکم روی پدال گاز فشردم
لیلی توی انی از ثانیه رنگش شد گچ دیوار شروع کرد به جیغ جیغ کردن
اینم از روش رام کردن من!
_ یواااش الان تصادف میکنیم بابا یواش
مگه نمیبینی. چقدر شلوغه جاده؟
بی توجه بهش مشغول صحبت کردن با نامجون شدم
پنج دقیقه ای توی گوشم وز وز کردو وقتی دید فایده ای نداره
تکیه اش رو داد به صندلیو چشماشو بست
تازه به تیپش دقت بیشتری کردم
تقریبا میشود گفت با من ست کرده
یه یه تیشرت کرم همراه با یه سوییشرت مشکی پوشیده بودو تیشرتش به طور نا منظم از سویشرتش بیرون بود.. مدلش بود.
یه شلوار بگ آبی متمایل به مشکی
خلاصه جونگکوک کش شده بود!!
تا رسیدن به بازار دیگه حرفی بینمون رد بدل نشد
جلوی پاساژ بزرگی کنار زدمو همه باهم پیاده شدیم
قرار شد اول برای لیلی خرید کنیم چون قطعا کلی خرید داشت
اولین چیزی که چشمشو گرفت مغازه لوازم ارایشی بودو منو نامجون بدبخت مجبور بودیم دنبالش راه بیوفتیم توی اون مغازه
نامجون گوشه پافرمو گرفت
_داداش چه گیری دادی!! من بیام که چی بشه؟ خودت باهاش برو
+ باید باهام بیای ابروم میره تنها دنبالش راه بیوفتم از هیچی سر در نمیارم
_دستم به دامنت
+بدو بیا
با هر بدبختی ای بود نامجون دنبال خودم کشیدم توی مغازه
لیلی سمت دختریه نسبتا جوونی که پشت میز ایستاده بود رفت
بعد سلام کمی خش بش لیلی شروع کرد به خرید کردن
دختره هر از گاهی بهم نگاه میکردو لبخند دندون نمایی نشونم میداد
و منم در جواب یه اخم غلیظ تحویلش میدادم
دست خودم نبود
اوایل ازدواجم به لیلی، اصلا بهش متعهد نبودمو دائم با این اون لا /س میزدم
ولی از همون موقع طاقت نداشتم لیلی برای کسی عشوه بریزه و بهش اعتماد نداشتم
ولی این دختر با وجود اینکه از خیانت های من مطلع بود بازم بهم و به ازدواجشو زندگیش متعهد بود!!
لیلی که کم کم متوجه لبخند های مزحک دختره شده بود اخمی کردو اهمی کرد
_جونگکوک عزیزم میشه کمکم کنی که انتخاب کنم کدوم رنگ بهتره؟
225 لایک
#season_Third
#part_257
+میبینم خوب بلدی همم
_ سیگار هم بلد بودن میخواد؟
+بله میخواد!
_اره خب قبلا کار هروز منو و وونا بود
+که اینطور!! من ترو ادم نکنم جونگکوک نیستم حالا میبینی!
نیش خندی زدو زبونشو برام بیرون اورد
عجب پس بازم خوی سلیطه گیش بالا اومده
خوب بلدم همچین ادماییرو رام کنم
لبخند شیطانی زدمو بهش نگاهی عمیق انداختم
نیم ساعت دیگه نشستیم و قرار شد بریم یکم خرید کنیم
سوار ماشین شدیم
چشمکی به نامجون زدم و پامو محکم روی پدال گاز فشردم
لیلی توی انی از ثانیه رنگش شد گچ دیوار شروع کرد به جیغ جیغ کردن
اینم از روش رام کردن من!
_ یواااش الان تصادف میکنیم بابا یواش
مگه نمیبینی. چقدر شلوغه جاده؟
بی توجه بهش مشغول صحبت کردن با نامجون شدم
پنج دقیقه ای توی گوشم وز وز کردو وقتی دید فایده ای نداره
تکیه اش رو داد به صندلیو چشماشو بست
تازه به تیپش دقت بیشتری کردم
تقریبا میشود گفت با من ست کرده
یه یه تیشرت کرم همراه با یه سوییشرت مشکی پوشیده بودو تیشرتش به طور نا منظم از سویشرتش بیرون بود.. مدلش بود.
یه شلوار بگ آبی متمایل به مشکی
خلاصه جونگکوک کش شده بود!!
تا رسیدن به بازار دیگه حرفی بینمون رد بدل نشد
جلوی پاساژ بزرگی کنار زدمو همه باهم پیاده شدیم
قرار شد اول برای لیلی خرید کنیم چون قطعا کلی خرید داشت
اولین چیزی که چشمشو گرفت مغازه لوازم ارایشی بودو منو نامجون بدبخت مجبور بودیم دنبالش راه بیوفتیم توی اون مغازه
نامجون گوشه پافرمو گرفت
_داداش چه گیری دادی!! من بیام که چی بشه؟ خودت باهاش برو
+ باید باهام بیای ابروم میره تنها دنبالش راه بیوفتم از هیچی سر در نمیارم
_دستم به دامنت
+بدو بیا
با هر بدبختی ای بود نامجون دنبال خودم کشیدم توی مغازه
لیلی سمت دختریه نسبتا جوونی که پشت میز ایستاده بود رفت
بعد سلام کمی خش بش لیلی شروع کرد به خرید کردن
دختره هر از گاهی بهم نگاه میکردو لبخند دندون نمایی نشونم میداد
و منم در جواب یه اخم غلیظ تحویلش میدادم
دست خودم نبود
اوایل ازدواجم به لیلی، اصلا بهش متعهد نبودمو دائم با این اون لا /س میزدم
ولی از همون موقع طاقت نداشتم لیلی برای کسی عشوه بریزه و بهش اعتماد نداشتم
ولی این دختر با وجود اینکه از خیانت های من مطلع بود بازم بهم و به ازدواجشو زندگیش متعهد بود!!
لیلی که کم کم متوجه لبخند های مزحک دختره شده بود اخمی کردو اهمی کرد
_جونگکوک عزیزم میشه کمکم کنی که انتخاب کنم کدوم رنگ بهتره؟
225 لایک
- ۱۸.۳k
- ۲۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط