Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_29
دوباره چشماش شیطون شد رفت توی جلد شیطون خودش!
_فدات داش
خندیدم
+مجبورم ببرمش بیرون میای؟ با وجود تو قابل تحمل تره.
_واقعا اینکه پرسیدن نداره حتما میام!
فقط میشه بگی لیلی اگه دوستی چیزی داره بیاره سینـ.گلی بد در.دیه داداش
_پسریه هو.ل.. بعدا برات لوکشن رو میفرستم الان دیگه میرم.
_باشه رئیس جون یادت نره به لیلی خانوم بگی رسیدی بهم پی ام بده نگران نشم باشه پسرم؟
زیر لب" ع....وضی" نثارش کردمو رفتم
خسته و کلافه بودم.
لباسمو تعوی کردمو دستو رومو شستم و به سمت اتاق لیلی به راه افتادم
بهتر بود بهش خبر بدم
_اجازه هست بیام تو؟
چیزی نگفت! رفتم داخل دیدم تو یه قیافه مسخره و کیوتی روی تخت افتاده و خوابه.
به سمتش رفتم کنارش نشستم خواستم دستی دور کم*رش بکشم که...
یهو از جاش بلند شد روبرو صورتم گفت:
+پخخخخخ
کمی خودمو عقب کشیدم
متعجب شدم ولی نترسیدم!
با ناراحتی بهم زل زد
+باورم نمیشه! نترسیدی؟ حتی یا کوچولوی کوچولو؟
اولین دختریه که میبینم اینقدر شیطونه
هر دختری جاش بود الان زانوی غم بغـ.ل گرفته بود ولی این نه
یاد حرفای یونگی افتادم
باید بیخیال باشم! باید لـ.ذت ببرم!
_ میبینم سعی داشتی منو بترسونی اره؟
توی اون حالت، چهرش حسابی گوگولی شده بود
خودشو زد به ندونستن لب زد
+نه فقط...
با لحن مسخره ای گفتم
_میکـ...شمت فسقلی
از جاش بلند شد که از دستم فرار کنه
ولی تو یه حرکت گرفتمش و بین پا....هام قرارش دادم نفساش نا منظم شده بودو گونه هاش گل انداخته بود
باورم نمیشه! یعنی اینقدر حساسه؟
اونم با یه لمس کوچیک اینطور شده؟
_دیگه سعی نکن منو بترسونی اوکی؟
+خیلیه خب.. ولم کن
_امروز قراره بریم بیرون. میای دیگه؟ یونگی هم میاد
+یونگی کیه؟... اها یونگی رفیقت باشه
فرصت خوبی هم هس که لباسای جدیدم رو امتحان کنم مگه نه؟
_چه چیزایی تو ذهنت میگذره! برم اماده شم توهم اماده شو
+باشه
75 لایک
#part_29
دوباره چشماش شیطون شد رفت توی جلد شیطون خودش!
_فدات داش
خندیدم
+مجبورم ببرمش بیرون میای؟ با وجود تو قابل تحمل تره.
_واقعا اینکه پرسیدن نداره حتما میام!
فقط میشه بگی لیلی اگه دوستی چیزی داره بیاره سینـ.گلی بد در.دیه داداش
_پسریه هو.ل.. بعدا برات لوکشن رو میفرستم الان دیگه میرم.
_باشه رئیس جون یادت نره به لیلی خانوم بگی رسیدی بهم پی ام بده نگران نشم باشه پسرم؟
زیر لب" ع....وضی" نثارش کردمو رفتم
خسته و کلافه بودم.
لباسمو تعوی کردمو دستو رومو شستم و به سمت اتاق لیلی به راه افتادم
بهتر بود بهش خبر بدم
_اجازه هست بیام تو؟
چیزی نگفت! رفتم داخل دیدم تو یه قیافه مسخره و کیوتی روی تخت افتاده و خوابه.
به سمتش رفتم کنارش نشستم خواستم دستی دور کم*رش بکشم که...
یهو از جاش بلند شد روبرو صورتم گفت:
+پخخخخخ
کمی خودمو عقب کشیدم
متعجب شدم ولی نترسیدم!
با ناراحتی بهم زل زد
+باورم نمیشه! نترسیدی؟ حتی یا کوچولوی کوچولو؟
اولین دختریه که میبینم اینقدر شیطونه
هر دختری جاش بود الان زانوی غم بغـ.ل گرفته بود ولی این نه
یاد حرفای یونگی افتادم
باید بیخیال باشم! باید لـ.ذت ببرم!
_ میبینم سعی داشتی منو بترسونی اره؟
توی اون حالت، چهرش حسابی گوگولی شده بود
خودشو زد به ندونستن لب زد
+نه فقط...
با لحن مسخره ای گفتم
_میکـ...شمت فسقلی
از جاش بلند شد که از دستم فرار کنه
ولی تو یه حرکت گرفتمش و بین پا....هام قرارش دادم نفساش نا منظم شده بودو گونه هاش گل انداخته بود
باورم نمیشه! یعنی اینقدر حساسه؟
اونم با یه لمس کوچیک اینطور شده؟
_دیگه سعی نکن منو بترسونی اوکی؟
+خیلیه خب.. ولم کن
_امروز قراره بریم بیرون. میای دیگه؟ یونگی هم میاد
+یونگی کیه؟... اها یونگی رفیقت باشه
فرصت خوبی هم هس که لباسای جدیدم رو امتحان کنم مگه نه؟
_چه چیزایی تو ذهنت میگذره! برم اماده شم توهم اماده شو
+باشه
75 لایک
- ۱۴.۹k
- ۲۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط