Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_30
«ویولیلی»
بلند شدمو دست صورتمو شستم لعـ.نتی این نزدیکی اصلا برای من عادی نیست
داشتم کنارش از خجالت میمردم.
به سمت کمدم رفتم
تصمیم گرفتم کت شلوار سیاه رنگمو تن کنم
کفشای پاشنه بلنده سیاهمو پام کردم....
به سمت میز ارایشی رفتم
حوصله ارایش غلیظ نداشتم بنابرین ارایش خیلی ملایمی کردم.
اما از نظر خودم حسابی تو چشم بود.
برای تکمیل کردن تیپم یه ادکلن به شدت خوشبو که رایحه خیلی ملایم و تو دل نشینی داشت رو زدم.
بدو بدو به سمت پله ها رفتم
وقتی به پایین پله ها رسیدم منتظر شدم جونگکوک هم بیاد.
بعد از چند دقیقه جونگکوک هم اومد.
سرتا پام رو دقیق با چشماش برانداز کرد و اخم کوچیکی به ابروش افتاد.
از اونجایی که ادم کنجکاوی بودم سریع پرسیدم
چیه چرا باز اینجوری نگام میکنی؟
_هیچی برو تو ماشین الان میام
سوییچو دستم داد
باشه
رفتمو رو صندلی جلو نشستم
چشمم به ادامسی که روی داشورد بود افتاد، بیخیال یکی ازش برداشتمو دهنم گذاشتم.
و. منتظـر موندم که جونگکوک بیاد.
بالاخره جونگکوک اومدو پشت فرمون نشست
نگاهی بهم کرد و ازم خواست کمربندم و ببندم:
_ببند اون کمربندو
نمیتونم
_یعنی چی باز
از کمربند بدم میاد!
_موقع رانندگی من نباید بدت بیاد!
ولی بدم میاد!
_ببین..
نفسشو کلافه بیرون فرستاد
اومد سمتم که برام کمبربندم رو ببنده.
وقتی نزدیکم شد ادامسو باد کردم.
نیم نگاهی به ادامس انداختو لب زد
_ پس این بچه بی اجازه به وسایل من دست میزنه؟!
نمیتونستم حرف بزنم فقط اومی زیر لب گفتم
خیلی سریع سرشو نزدیکم اوردو
ل*بهاش*و روی ل*بهام گذاشت.
از گیجی و بهتم استفاده کردو
ادامسو دزدید...
بی اندازه عصبیو ناراحت بودم
احساس میکردم فقط ی اشغال به د.رد نخورم که این مرد هروقت دلش میخاد هرکاری دلش میخاد باهام میکنه... ازت متنفرم که باعث میشی یه همچین فکرایی رو درباره خودم بکنم.
دلم نمیخواست دوباره دپرس بشمو این بیرون رفتنو کوفت خودم بکنم
پس عادی جلوه دادم.
ادامسمو بده
_نمیدم
دستمو بردم سمت جعبه ادامس که یکی دیگه در بیارم ولی جونگکوک زودتر اونو برداشت که یهو
75 لایک
#part_30
«ویولیلی»
بلند شدمو دست صورتمو شستم لعـ.نتی این نزدیکی اصلا برای من عادی نیست
داشتم کنارش از خجالت میمردم.
به سمت کمدم رفتم
تصمیم گرفتم کت شلوار سیاه رنگمو تن کنم
کفشای پاشنه بلنده سیاهمو پام کردم....
به سمت میز ارایشی رفتم
حوصله ارایش غلیظ نداشتم بنابرین ارایش خیلی ملایمی کردم.
اما از نظر خودم حسابی تو چشم بود.
برای تکمیل کردن تیپم یه ادکلن به شدت خوشبو که رایحه خیلی ملایم و تو دل نشینی داشت رو زدم.
بدو بدو به سمت پله ها رفتم
وقتی به پایین پله ها رسیدم منتظر شدم جونگکوک هم بیاد.
بعد از چند دقیقه جونگکوک هم اومد.
سرتا پام رو دقیق با چشماش برانداز کرد و اخم کوچیکی به ابروش افتاد.
از اونجایی که ادم کنجکاوی بودم سریع پرسیدم
چیه چرا باز اینجوری نگام میکنی؟
_هیچی برو تو ماشین الان میام
سوییچو دستم داد
باشه
رفتمو رو صندلی جلو نشستم
چشمم به ادامسی که روی داشورد بود افتاد، بیخیال یکی ازش برداشتمو دهنم گذاشتم.
و. منتظـر موندم که جونگکوک بیاد.
بالاخره جونگکوک اومدو پشت فرمون نشست
نگاهی بهم کرد و ازم خواست کمربندم و ببندم:
_ببند اون کمربندو
نمیتونم
_یعنی چی باز
از کمربند بدم میاد!
_موقع رانندگی من نباید بدت بیاد!
ولی بدم میاد!
_ببین..
نفسشو کلافه بیرون فرستاد
اومد سمتم که برام کمبربندم رو ببنده.
وقتی نزدیکم شد ادامسو باد کردم.
نیم نگاهی به ادامس انداختو لب زد
_ پس این بچه بی اجازه به وسایل من دست میزنه؟!
نمیتونستم حرف بزنم فقط اومی زیر لب گفتم
خیلی سریع سرشو نزدیکم اوردو
ل*بهاش*و روی ل*بهام گذاشت.
از گیجی و بهتم استفاده کردو
ادامسو دزدید...
بی اندازه عصبیو ناراحت بودم
احساس میکردم فقط ی اشغال به د.رد نخورم که این مرد هروقت دلش میخاد هرکاری دلش میخاد باهام میکنه... ازت متنفرم که باعث میشی یه همچین فکرایی رو درباره خودم بکنم.
دلم نمیخواست دوباره دپرس بشمو این بیرون رفتنو کوفت خودم بکنم
پس عادی جلوه دادم.
ادامسمو بده
_نمیدم
دستمو بردم سمت جعبه ادامس که یکی دیگه در بیارم ولی جونگکوک زودتر اونو برداشت که یهو
75 لایک
- ۱۹.۴k
- ۲۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط