طُلـــوعِ طَلـــآیـی
چندشآتی jk
P.3









حس کرد دلتنگ اون جونگکوک شده...
فهمید که کسی بوده که دوسش داشته ولی ردش میکرده بخاطر دوست پسرش

و جونگکوک ازش خواست که شب برن بیرون ولی انگاری دعواشون میشه و تصادف میکنن

و خبری ازون جونگکوک نیست

صحنه تصادف رو یادش میومد:

-منو برگردون خونه
-یعنی چی این چه کاریه
-چرا اینجوری رفتار میکنی
-بزن کنار زودباش

و در ماشین رو باز کرد و خودشو پرت کرد بیرون و چیزی نفهمید

تصمیم گرفت به اون شماره پیم بده... .

تهیونگ رفته بود
مامانش هم خونه نبود
وقت ریلکس کردن بود

رفت جلوی تلویزیون لم داد

همینجور داشت فیلم نگاه میکرد که صدای قفل در اومد
فکر کرد که شاید تهیونگ یا مامانش باشه برای همین اهمیتی نداد

یکی درو باز کرد و وارد خونه شد...

جونگکوک: پرنسس؟!

کاترین یدفعه پرید

کاترین: ت..تو کی هستی
چجوری اومدی تو؟؟!!!

جونگکوک: من هنوزم بیخیالت نشدم
چجوریه که وقتی برگشتم تو رفته بودی؟
اخه محبوب من
چرا نیومدی خونه؟
میدونی چقد دلم برات تنگ شده...

کاترین: تو کی هستی..

جونگکوک: دلباخته قدیمیت
جونگکوک...

کاترین: تو..تو اصن چجوری اومدی تو خونه؟

جونگکوک: من هیچجوره ولت نمیکنم
زودباش بریم خونه

کاترین: من نمیتونم
دقیقا نمیدونم کی هستی...
فقط میدونم داشتی اذیتم میکردی...

جونگکوک: مغزت بد تکون خورده...
تو دقیقا میدونی من کی هستم

کاترین خودشو رو مبل جمع کرد

کاترین: و..ولم کن...
__________________________________________-
ادامه دارد... .
دیدگاه ها (۷)

طُلـــوعِ طَلـــآیـیچندشآتی jkP.4___________________________...

بَـرگَـرد بـِـه خونـِـه دوپآرتی V P.1 _ دخترک چشم های...

طُلـــوعِ طَلـــآیـی چندشآتی jk P.2 برگشت خونه بالاخره ا...

طُلـــوعِ طَلـــآیـیچندشآتی jkP.1وقت بیدار شدن بودندیگه وقت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط