چند دقیقه بعد بیرون اومد
چند دقیقه بعد بیرون اومد
باز هم درد داشت اما خیلی کمتر شده بود
موهاش و خشک کرد
حوله رو در آورد تا لباساش و بپوشه که در اتاق همراه با جیغ هایا باز شد
+برو بیرونننن
_نمیخوام
+باشه
هایا آروم آروم لباساش و پوشید
_یه جوری جیغ میزنی انگار دارم یه کار دیگه میکنم باهات
+بی ادب شدیا
بعد از کلی صحبت و خندیدن شب شد موقع خواب بود...
_بیا تو اتاق من بخواب
+میخوام تو اتاق خودم بخوابم
_میای یا بیارمت
+اینجوریه باشه ولی میخوام سیگار بکشم
_اما سیگار خوب نیست
سیگار رو روشن کرد
+میدونی از همچی میترسم حتی از تو
_چرا من
+چون امکان داره بزنی زیر همچی
_تو منو اینجوری میشناسی
+نه اما اما عوض میشن خود شیطان یه زمانی فرشته بوده
_اما قول میدم هیچوقت عوض نشم
دود سیگار و بیرون فوت کرد و گفت
+امیدوارم
....دوماه بعد
_زنم و کجا بردی حرومزاده
&اوخی نگران شد بچه
_زر نزننننن! زنم کجاستتت
&شب توی گاژار میبینمت
_حرمزادهههههه
تلفن و قطع کرد...جگر گوشه آن را کجا برده بودند...او خیلی لطیف بود...
از بی خوابی چشمانش به رنگ خون نشسته بود...
زمان رفتن رسید...
به گاراژ رسید هوا تاریک بود
با دستیار خودش بود
وارد گاراژ شد و هایا رو دید با طناب دستاش بسته شده بود گونش کبود بود
خواست سمتش بره که اون لعنتی حرومی جلوش و گرفت
&کجا عزیزم خیلی زوده به عشقت برسی
_چی میخوایی؟
&کل زندگیت
تهیونگ از پشت با دست علامتی داد همون لحظه بود که کلی آدم به آنجا هجوم بردند
_بگیریدشونننننن
تهیونگ اینو گفت و به سمت هایا پا تند کرد
وقتی بهش رسید دست و پاهاش و باز کرد...
_هایا...هایا قوربونت برم...بیدارشو
هایا به آرومی چشماش و باز کرد
_دور چشات بگردم ... خوبی جایی از بدنت درد نمیکنه؟
+کمرم درد میکنه
_باشه باشه الان میریم خونه
تهیونگ هایا رو بغل کرد و سریع به سمت ماشین رفت
با صدای یک نفر برگشت به سمت عقب
همون لحظه بود که جین داشت با گلوله هایا رو هدف میگرفت که تیرش خطا رفت و به شونه تهیونگ خورد...
تهیونگ با اون دردی که داشت هایا رو بغل کرد و گذاشت توی ماشین و به سمت خونه رانندگی کرد...
باز هم درد داشت اما خیلی کمتر شده بود
موهاش و خشک کرد
حوله رو در آورد تا لباساش و بپوشه که در اتاق همراه با جیغ هایا باز شد
+برو بیرونننن
_نمیخوام
+باشه
هایا آروم آروم لباساش و پوشید
_یه جوری جیغ میزنی انگار دارم یه کار دیگه میکنم باهات
+بی ادب شدیا
بعد از کلی صحبت و خندیدن شب شد موقع خواب بود...
_بیا تو اتاق من بخواب
+میخوام تو اتاق خودم بخوابم
_میای یا بیارمت
+اینجوریه باشه ولی میخوام سیگار بکشم
_اما سیگار خوب نیست
سیگار رو روشن کرد
+میدونی از همچی میترسم حتی از تو
_چرا من
+چون امکان داره بزنی زیر همچی
_تو منو اینجوری میشناسی
+نه اما اما عوض میشن خود شیطان یه زمانی فرشته بوده
_اما قول میدم هیچوقت عوض نشم
دود سیگار و بیرون فوت کرد و گفت
+امیدوارم
....دوماه بعد
_زنم و کجا بردی حرومزاده
&اوخی نگران شد بچه
_زر نزننننن! زنم کجاستتت
&شب توی گاژار میبینمت
_حرمزادهههههه
تلفن و قطع کرد...جگر گوشه آن را کجا برده بودند...او خیلی لطیف بود...
از بی خوابی چشمانش به رنگ خون نشسته بود...
زمان رفتن رسید...
به گاراژ رسید هوا تاریک بود
با دستیار خودش بود
وارد گاراژ شد و هایا رو دید با طناب دستاش بسته شده بود گونش کبود بود
خواست سمتش بره که اون لعنتی حرومی جلوش و گرفت
&کجا عزیزم خیلی زوده به عشقت برسی
_چی میخوایی؟
&کل زندگیت
تهیونگ از پشت با دست علامتی داد همون لحظه بود که کلی آدم به آنجا هجوم بردند
_بگیریدشونننننن
تهیونگ اینو گفت و به سمت هایا پا تند کرد
وقتی بهش رسید دست و پاهاش و باز کرد...
_هایا...هایا قوربونت برم...بیدارشو
هایا به آرومی چشماش و باز کرد
_دور چشات بگردم ... خوبی جایی از بدنت درد نمیکنه؟
+کمرم درد میکنه
_باشه باشه الان میریم خونه
تهیونگ هایا رو بغل کرد و سریع به سمت ماشین رفت
با صدای یک نفر برگشت به سمت عقب
همون لحظه بود که جین داشت با گلوله هایا رو هدف میگرفت که تیرش خطا رفت و به شونه تهیونگ خورد...
تهیونگ با اون دردی که داشت هایا رو بغل کرد و گذاشت توی ماشین و به سمت خونه رانندگی کرد...
- ۴.۷k
- ۲۵ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط