صورتش و برگردوند که تهیونگ و دید
..
صورتش و برگردوند که تهیونگ و دید
با اینکه کمرش درد میکرد محکم بغلش کرد...
تهیونگ بیدار شد نگران گفت
_اتفاقی افتاده هایا؟
هایا با گریه جواب داد
+نه نمیدونی اون عوضی چقدر منو ترسوند
_دور سرت بگردم
دو عاشق در بغل یکدیگر اشک ریختند
اشک دلتنگی...
تهیونگ گونه ی هایا رو پاک کرد و گفت
_جوجه کوچولو؟!
+هوم
_گریه نکن دیگه
هایا جوابش و با یه بوسه عمیق داد
و گفت
+چشم
_شیطون کوچولو بریم صبحونه بخوریم؟
+آره
هایا خواست بلند بشه که درد کل بدنش و فرا گرفت
+آخ
_میدونم درد داری فداتشم گردنم و بگیر کولت کنم
+نه سنگینم کمرت درد میاد
_بیا ببینم!
هایا مجبور شد اینکار و بکنه کلی موذب بود
بعد از چند دقیقه روی صندلی اروم گذاشته شد
_خوبی؟
+آره دردم کمتر شده
_خداروشکر؛خب برای خانم خانوما یه صبحونه خوشمزه درست کنم که انگشتاش هم بخوره
هایا آروم خندید و گفت
+اشپز شدی!
_بودم
هایا تهیونگ و صدا زد
_جانم هایا
+میگم اگه....
با بغض ادامه داد
+اگه نتونم باردار بشم چی؟
_تو حالت خوبه اتفاقی نیوفتاده
+من تشنمه میشه یه لیوان آب بهم بدی
_یه لحظه صبر کن
+خودم برمیدارم
بلند شد با دردی که داشت لیوان برداشت...
تو فکر بود تهیونگ دستش و روی شونش گذاشت که هایا جیغ زد لیوان از دستش افتاد شکست و این اتفاق باعث شد بغض هایا بترکه
_هایا خوبی؟
هایا با جیغ گفت
+دست به من نزنننن
و پا تند کرد سمت اتاق در بست و قفل کرد
شروع کرد گریه کنه کمرش درد میکرد قلبش بیشتر...
رفت توی بالکن نشست انقدر گریه کرد که چشماش سنگین شد و خوابش برد
۱ ساعت بعد
هایا با تکون شدید شونش چشم باز کرد
_بچه جون چرا اینجا خوابیدی کمرت درد میکنه
+برو میخوام تنها باشم
_هایا
+چیه همش هایا هایا میکنی؟؟؟؟
تو با من مشکل داری خودت منو بکش
حتما تفنگ داری چیزی نیست ماشه رو بکش و بزار روی سرم
بزار دیگه
چرااااااا
یقه ی تهیونگ و گرفت و داد زد
چرااااااااااااااااا باید مافیا باشی چند سال بعد بچه دار بشیم اگه اونو دزدیدن چی
تهیونگگگگگ نمیدونی چقدر منو کتک زدد چقدر با پاهاش زد توی شکمم
چقدر موهام و کشید
هایا با دستش شروع کرد به سینه تهیونگ ضربه بزنه
+چراااااااا چراااااااا مگه چیکار کرده بودممممم
تهیونگ با گریه بغلش کرد و گفت
_غلط کردم...تروخدا آروم باش
هایا انقدر توی بغل تهیونگ گریه کرد که بی حال شد...
هایا رو بغل کرد
گذاشت روی تخت که هایا بدون جون گفت
+باید...پانسمانت و.... عوض... کنی
_نمیخواد تو بخوا...
+برو.... بیار ....برات پانسمان کنم
_اما...
+برووو
........
پانسمان دست تهیونگ و باز کرد
+یکم میسوزه
بتادین و روی زخمش ریخت با ماده ای که باعث میشد زخم خوب بشه شروع به پانسمان دستش کرد
_حالت خوبه؟...
صورتش و برگردوند که تهیونگ و دید
با اینکه کمرش درد میکرد محکم بغلش کرد...
تهیونگ بیدار شد نگران گفت
_اتفاقی افتاده هایا؟
هایا با گریه جواب داد
+نه نمیدونی اون عوضی چقدر منو ترسوند
_دور سرت بگردم
دو عاشق در بغل یکدیگر اشک ریختند
اشک دلتنگی...
تهیونگ گونه ی هایا رو پاک کرد و گفت
_جوجه کوچولو؟!
+هوم
_گریه نکن دیگه
هایا جوابش و با یه بوسه عمیق داد
و گفت
+چشم
_شیطون کوچولو بریم صبحونه بخوریم؟
+آره
هایا خواست بلند بشه که درد کل بدنش و فرا گرفت
+آخ
_میدونم درد داری فداتشم گردنم و بگیر کولت کنم
+نه سنگینم کمرت درد میاد
_بیا ببینم!
هایا مجبور شد اینکار و بکنه کلی موذب بود
بعد از چند دقیقه روی صندلی اروم گذاشته شد
_خوبی؟
+آره دردم کمتر شده
_خداروشکر؛خب برای خانم خانوما یه صبحونه خوشمزه درست کنم که انگشتاش هم بخوره
هایا آروم خندید و گفت
+اشپز شدی!
_بودم
هایا تهیونگ و صدا زد
_جانم هایا
+میگم اگه....
با بغض ادامه داد
+اگه نتونم باردار بشم چی؟
_تو حالت خوبه اتفاقی نیوفتاده
+من تشنمه میشه یه لیوان آب بهم بدی
_یه لحظه صبر کن
+خودم برمیدارم
بلند شد با دردی که داشت لیوان برداشت...
تو فکر بود تهیونگ دستش و روی شونش گذاشت که هایا جیغ زد لیوان از دستش افتاد شکست و این اتفاق باعث شد بغض هایا بترکه
_هایا خوبی؟
هایا با جیغ گفت
+دست به من نزنننن
و پا تند کرد سمت اتاق در بست و قفل کرد
شروع کرد گریه کنه کمرش درد میکرد قلبش بیشتر...
رفت توی بالکن نشست انقدر گریه کرد که چشماش سنگین شد و خوابش برد
۱ ساعت بعد
هایا با تکون شدید شونش چشم باز کرد
_بچه جون چرا اینجا خوابیدی کمرت درد میکنه
+برو میخوام تنها باشم
_هایا
+چیه همش هایا هایا میکنی؟؟؟؟
تو با من مشکل داری خودت منو بکش
حتما تفنگ داری چیزی نیست ماشه رو بکش و بزار روی سرم
بزار دیگه
چرااااااا
یقه ی تهیونگ و گرفت و داد زد
چرااااااااااااااااا باید مافیا باشی چند سال بعد بچه دار بشیم اگه اونو دزدیدن چی
تهیونگگگگگ نمیدونی چقدر منو کتک زدد چقدر با پاهاش زد توی شکمم
چقدر موهام و کشید
هایا با دستش شروع کرد به سینه تهیونگ ضربه بزنه
+چراااااااا چراااااااا مگه چیکار کرده بودممممم
تهیونگ با گریه بغلش کرد و گفت
_غلط کردم...تروخدا آروم باش
هایا انقدر توی بغل تهیونگ گریه کرد که بی حال شد...
هایا رو بغل کرد
گذاشت روی تخت که هایا بدون جون گفت
+باید...پانسمانت و.... عوض... کنی
_نمیخواد تو بخوا...
+برو.... بیار ....برات پانسمان کنم
_اما...
+برووو
........
پانسمان دست تهیونگ و باز کرد
+یکم میسوزه
بتادین و روی زخمش ریخت با ماده ای که باعث میشد زخم خوب بشه شروع به پانسمان دستش کرد
_حالت خوبه؟...
- ۵.۱k
- ۳۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط