#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_198
برای اینکه کب..ودیا زیاد معلوم نباشه اسکینی پوشیدم تینتی به ل.بام زدم
جونگکوک از دسشویی بیرون اومدو رو بهم گفت
_میدونی که امروز میرم پدرتو ببینم
دست خودم نبود ولی با شندین اسم پدرم استرس گرفتم
+تنهایی میری؟
_اره، چطور؟
+ه.. هیچی!
تازه دو هزاریم جا افتاد
جونگکوک اصلا پیرهن تـ..نش نبود
اه چه بی دقت شدما!
سمت کمد رفتو تیشرت مشکیی پوشید
همراه هم از اتاق خارج شدیمو سمت اشپزخونه حرکت کردیم....
باهم سمت اشپزخونه رفتیم
کسی توی اشپزخونه نبود جز سلین و مادر جون
جلو رفتمو سلام پر انرژیی دادم
سلین و مادر جون هردو با مهربونی جواب دادن
سمت میز رفتم صندلیی که کنار جونگکوک بودو عقب کشیدم و روش نشستم
بعد از چند مین بچها یکی یکی اومدن
وقتی همه جمع شدیم شروع کردیم به خوردن صبحانه
بعد تموم شدنش به رسم هر صبح نشستیم و کلی بگو بخند داشتیم
البته اینم بگم که هر جکی میگفتم بقیه میخندیدن ولی نامجون همش یه ایراد ازش میگرفت
اصن این پسر شبیه بقیه خانواده نیست
اره دیگه هرچی باشه یه خو..ن دیگه تو رگاشه!
نبابا چی دارم میگم؟ پدرجون و پدر نامجون که برادر بودن!
حالا بیخیال این چرتو پرتا
جودی درحالی که داشت از روی صندلی بلند میشد گفت
_خب بچها برین وسایلتوتو جمع کنید امروز ساعت دوازده میریم خونه
چی
دارن میرن؟ وای نه من بهشون عادت کرده بودم!
+کجا برین؟ بودین حالا اخه برین اونجا چیکار؟
جنی خمیازه ای کشیدو اونم به تقلید از جودی بلند شد
_نه دیگه زن داداش زیادی موندیم خانواده دلتنگ شدن بعد لباس کافی نیاوردیم
دیگه مزاحمت ایجاد نمیکنیم
همه با سر حرفشو تایید کردن
برای اینکه سیریش بازی در نیارم
ناراحت سری تکون دادم و باشه ای گفتم
میزو جمع کردیم و همراه جیسو ظرفارو شستیم
البته که ماشین ظرف شویی هست ولی خب به قول مادرجون با دست تمیز تره
چون پدرجون وسواس داره!
بعد تموم شدنش جیسو سمت اتاق مشترکش با جنی رفت تا لباساشو برای رفتن اماده کنه
منم سمت اتاق رفتم
وارد اتاق که شدم دیدم بهبه
جونگکوک لباس پوشیده امادست که جایی بره
سمتش رفتم
200 لایک
#Season_two
#part_198
برای اینکه کب..ودیا زیاد معلوم نباشه اسکینی پوشیدم تینتی به ل.بام زدم
جونگکوک از دسشویی بیرون اومدو رو بهم گفت
_میدونی که امروز میرم پدرتو ببینم
دست خودم نبود ولی با شندین اسم پدرم استرس گرفتم
+تنهایی میری؟
_اره، چطور؟
+ه.. هیچی!
تازه دو هزاریم جا افتاد
جونگکوک اصلا پیرهن تـ..نش نبود
اه چه بی دقت شدما!
سمت کمد رفتو تیشرت مشکیی پوشید
همراه هم از اتاق خارج شدیمو سمت اشپزخونه حرکت کردیم....
باهم سمت اشپزخونه رفتیم
کسی توی اشپزخونه نبود جز سلین و مادر جون
جلو رفتمو سلام پر انرژیی دادم
سلین و مادر جون هردو با مهربونی جواب دادن
سمت میز رفتم صندلیی که کنار جونگکوک بودو عقب کشیدم و روش نشستم
بعد از چند مین بچها یکی یکی اومدن
وقتی همه جمع شدیم شروع کردیم به خوردن صبحانه
بعد تموم شدنش به رسم هر صبح نشستیم و کلی بگو بخند داشتیم
البته اینم بگم که هر جکی میگفتم بقیه میخندیدن ولی نامجون همش یه ایراد ازش میگرفت
اصن این پسر شبیه بقیه خانواده نیست
اره دیگه هرچی باشه یه خو..ن دیگه تو رگاشه!
نبابا چی دارم میگم؟ پدرجون و پدر نامجون که برادر بودن!
حالا بیخیال این چرتو پرتا
جودی درحالی که داشت از روی صندلی بلند میشد گفت
_خب بچها برین وسایلتوتو جمع کنید امروز ساعت دوازده میریم خونه
چی
دارن میرن؟ وای نه من بهشون عادت کرده بودم!
+کجا برین؟ بودین حالا اخه برین اونجا چیکار؟
جنی خمیازه ای کشیدو اونم به تقلید از جودی بلند شد
_نه دیگه زن داداش زیادی موندیم خانواده دلتنگ شدن بعد لباس کافی نیاوردیم
دیگه مزاحمت ایجاد نمیکنیم
همه با سر حرفشو تایید کردن
برای اینکه سیریش بازی در نیارم
ناراحت سری تکون دادم و باشه ای گفتم
میزو جمع کردیم و همراه جیسو ظرفارو شستیم
البته که ماشین ظرف شویی هست ولی خب به قول مادرجون با دست تمیز تره
چون پدرجون وسواس داره!
بعد تموم شدنش جیسو سمت اتاق مشترکش با جنی رفت تا لباساشو برای رفتن اماده کنه
منم سمت اتاق رفتم
وارد اتاق که شدم دیدم بهبه
جونگکوک لباس پوشیده امادست که جایی بره
سمتش رفتم
200 لایک
- ۱۶.۸k
- ۲۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط