#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_199
+کجا میری؟
_برم شرکت کلی کار عقب مونده دارم بعدشم از اون طرف میرم کافه پدرتو ببینم
+باشه پس مراقب خودت باش
ظهر هم نهارتو بخور حتما
خواستم برم دستشویی که صداش مانعم شد
_یعنی الان نگرانمی؟
خودمم توی فکر فرو رفتم
معلومه نگرانشم شوهرمه دیگه!
شونه ای بالا انداختمو بدون جواب دادن بهش وارد دسشویی شدم
بعد از تخلیه و زدن مسواک بیرون اومدم.
کسی توی اتاق نبود
سمت پنجره رفتم
جونگکوک سوار ماشین شدو لوکا درو براش باز کرد
بوقی زدو از حیاط خارج شد
هوفی کشیدم
همینکه خواستم از کنار پنجره کنار برم دوتا ماشین دیگه وارد حیاط شدن
با چشمای ریز شده به ماشینا نگاه کردم و بعله
یکیش پدر تهیونگ و جنی بود و اون یکی پدر جودی
سریع پایین رفتم دیدم بچها اماده رفتن هستنو دارن با مادر جون خداحافظی میکنن
سریع سمتشون رفتم
بغ کرده جودی رو بغـ..ل کردمو باهاش خداحافظی کردم
این کارو با جنی و جیسو هم کردمو با جیمین و تهیونگ هم دست دادم
بعد اینکه خداحافظی کردیم اونا سوار ماشین شدنو توی یک چشم بهم زدن رفتن
هووف دوباره قراره حوصلم سر بره
سمت طبقه بالا پا تند کردم
ولی هنوز به پله اولی نرسیده بودم که...یهو چیزی جلوی پام سبز شد و من داشتم با مخ پخش زمین میشدم!
همینکه منتظر مر.گ بودم
یکی لباسمو از بالا گرفت
اخی فرشته نجاتمه فکر کنم
سر بلند و با دیدن نامجون با اون نیش بازش که بهم زل زده
تازه دوهزاریم جا افتاد
این پسره الدنگ برام پا گرفته بود!
باز خوبه گرفت منو که نیفتم
چه زوریم داره هه
+ مگه از جونت سیر شدی؟ احمق نزدیک بود بمیرم
_چه بهتر یه نون خور کمتر
راستش از حرفش کمی ناراحت شدم ولی خودمو جمع کردم
+نامجون بس کن بلندم کن فقط نیم میلی متر با زمین فاصله دارم کثا. فت
_خواهش کن
+جان؟
_میگم خواهش کن بلندت کنم
+ تو که هیچی رئیسجمهور هم بیاد اینجا ازش خواهش نمیکنم اصن باشه بنداز پایین به در..ک
_عه اینجوریاست باشه پس
توی یه لحظه دستش شل شدو دوباره با کله سمت زمین رفتم و نمیدونم این صدام از کجا درومد که بلند گفتم
+لطفااااا
دوباره ایستادم
انگار شدم عروسکش!
مردک کو....
200 لایک
#Season_two
#part_199
+کجا میری؟
_برم شرکت کلی کار عقب مونده دارم بعدشم از اون طرف میرم کافه پدرتو ببینم
+باشه پس مراقب خودت باش
ظهر هم نهارتو بخور حتما
خواستم برم دستشویی که صداش مانعم شد
_یعنی الان نگرانمی؟
خودمم توی فکر فرو رفتم
معلومه نگرانشم شوهرمه دیگه!
شونه ای بالا انداختمو بدون جواب دادن بهش وارد دسشویی شدم
بعد از تخلیه و زدن مسواک بیرون اومدم.
کسی توی اتاق نبود
سمت پنجره رفتم
جونگکوک سوار ماشین شدو لوکا درو براش باز کرد
بوقی زدو از حیاط خارج شد
هوفی کشیدم
همینکه خواستم از کنار پنجره کنار برم دوتا ماشین دیگه وارد حیاط شدن
با چشمای ریز شده به ماشینا نگاه کردم و بعله
یکیش پدر تهیونگ و جنی بود و اون یکی پدر جودی
سریع پایین رفتم دیدم بچها اماده رفتن هستنو دارن با مادر جون خداحافظی میکنن
سریع سمتشون رفتم
بغ کرده جودی رو بغـ..ل کردمو باهاش خداحافظی کردم
این کارو با جنی و جیسو هم کردمو با جیمین و تهیونگ هم دست دادم
بعد اینکه خداحافظی کردیم اونا سوار ماشین شدنو توی یک چشم بهم زدن رفتن
هووف دوباره قراره حوصلم سر بره
سمت طبقه بالا پا تند کردم
ولی هنوز به پله اولی نرسیده بودم که...یهو چیزی جلوی پام سبز شد و من داشتم با مخ پخش زمین میشدم!
همینکه منتظر مر.گ بودم
یکی لباسمو از بالا گرفت
اخی فرشته نجاتمه فکر کنم
سر بلند و با دیدن نامجون با اون نیش بازش که بهم زل زده
تازه دوهزاریم جا افتاد
این پسره الدنگ برام پا گرفته بود!
باز خوبه گرفت منو که نیفتم
چه زوریم داره هه
+ مگه از جونت سیر شدی؟ احمق نزدیک بود بمیرم
_چه بهتر یه نون خور کمتر
راستش از حرفش کمی ناراحت شدم ولی خودمو جمع کردم
+نامجون بس کن بلندم کن فقط نیم میلی متر با زمین فاصله دارم کثا. فت
_خواهش کن
+جان؟
_میگم خواهش کن بلندت کنم
+ تو که هیچی رئیسجمهور هم بیاد اینجا ازش خواهش نمیکنم اصن باشه بنداز پایین به در..ک
_عه اینجوریاست باشه پس
توی یه لحظه دستش شل شدو دوباره با کله سمت زمین رفتم و نمیدونم این صدام از کجا درومد که بلند گفتم
+لطفااااا
دوباره ایستادم
انگار شدم عروسکش!
مردک کو....
200 لایک
- ۱۷.۱k
- ۲۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط