سخت‌ترین نبرد ....
همونیه که توی سکوت با خودت داری ...
جنگی بی‌نام و نشان، بی‌تماشاچی، بی‌تشویق ...!!!
جایی که زخم‌ها صدایی ندارن، اشک‌ها قضاوت میشن و لبخند، تنها سپریه برای پنهان کردنِ ویرانیِ درون ...

شب‌ها خودت را دلداری می‌دهی، در حالی که دروغ می‌دانی تمامِ واژه‌هایت را ...
روزها وانمود می‌کنی خوبى ...
فقط برای اینکه جهان نفهمد چقدر خسته‌ای ...!
و در عمقِ این سکوت، روحی ایستاده که هنوز نمی‌داند دارد می‌جنگد ...؟!
یا آرام آرام، تسلیم می‌شود ...
دیدگاه ها (۱)

بارون نم‌نم می‌بارید... اونقدر که نه خیست کنه، نه خشک نگهت د...

هیچ‌وقت نفهمیدم چطور بعضی حرف‌ها می‌تونن یک‌دفعه آدم رو از ج...

بارون تازه بند اومده بود ... خیابون خیس بود و نور چراغای زرد...

شیفت عصر بود،مطابق روتین بخشمون بعد از تحویل گرفتن مریضا رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط