Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_228
جونگکوک دستش دور بازوم شل شدو شروع کرد به غش غش خندیدن
خودمم از رفتار مادر جون خندم گرفته بود ولی بزور جلوی خودمو گرفتم.
تازه به بقیه دقت بیشتری کردم
اوناهم روی هم افتاده بودنو غش غش میخندیدن
نف پر حرصی کشیدم و اشکامو پاک کردم
همینکه خواستم بگم یچیزی پامو گرفت نامجون خنده کنان از پشت مبل بلند شدو زل زد بهم
از چهره سرخ شدش معلوم بود چقدر خندیده!
دو هزاریم جا افتاد
پس بگو این گودزیلا پای منو گرفته بود!!!!
جیغی کشیدم و سمتش رفتم...
هرچقدر مدارا کردم جلوی مادر چیزی بهش نگم دیگه ته گرفت
چون خیلی قابل حدس سمتش رفتم شروع کرد ازم دور شدن
دوباره جیغی کشیدمو سمتش رفتم
همینکه خواستم موهاشو بگیرم متوجه بابام و پدرجون شدم
دستم تو هوا خشک شدو گلوم رو صاف کردم
نامجون سریع ازم دور شدو درست مثل بچها رفت پشت پدرجون پنهان شد
لـ..بامو اویزون کردم
+پدرجون نگاه چطوری اذیتم میکنه!
پدرجون اخمی کردو گوش نامجون رو گرفتو اوردش جلو
_غلط کرده پسریه پاپتی
خندیدم
+همش کرم میریزه
داره اذیتم میکنه
پدرجون گوشش رو کشیدو یه مشت ارومم زد به شکم نامجون
_ دیگه نبینم عروسمو اذیت کنیا میکشـ.مت
_اخ بابا.. دستت در..د نکنه! هیچی نشده پسرتو فروختی به عروست؟
_بازم کتک میخوای؟
نامجون عقب رفت و نه ای زیر لب گفت
من که هنوز از دستش دلخور بودم بنابرین یکیم من کوبیدم توی سرش...
خلاصه جونم براتون بگه که اون شب یکی از
بهترین شبای زندگیم بود
بچها خیلی اصرار داشتن که اون وقت شب بلند شن برن خونه هاشون ولی به اجبار پدرجون نرفتن
خیلی دلم میخواست با بابام صحبت کنم ولی خستگی امونم رو بریده بود
الان تقریبا ساعت سه و نیم بامداد بودو ما تازه تمیز کاری خونرو تموم کرده بودیم.
کش قوسی به بد.نم دادمو با سرعت جت سمت اتاق دویدم
وارد اتاق شدم
دیدم جونگکوک روی تخت ولو شده و ساعدش روی چشماشه
سرم رو کج کردم و ارومو نامحسوس زیر لـ..ب گفتم
+کوکی خوابی؟
کمی مکث کردو سپس گفت
_نه
210 لایک
#Season_two
#part_228
جونگکوک دستش دور بازوم شل شدو شروع کرد به غش غش خندیدن
خودمم از رفتار مادر جون خندم گرفته بود ولی بزور جلوی خودمو گرفتم.
تازه به بقیه دقت بیشتری کردم
اوناهم روی هم افتاده بودنو غش غش میخندیدن
نف پر حرصی کشیدم و اشکامو پاک کردم
همینکه خواستم بگم یچیزی پامو گرفت نامجون خنده کنان از پشت مبل بلند شدو زل زد بهم
از چهره سرخ شدش معلوم بود چقدر خندیده!
دو هزاریم جا افتاد
پس بگو این گودزیلا پای منو گرفته بود!!!!
جیغی کشیدم و سمتش رفتم...
هرچقدر مدارا کردم جلوی مادر چیزی بهش نگم دیگه ته گرفت
چون خیلی قابل حدس سمتش رفتم شروع کرد ازم دور شدن
دوباره جیغی کشیدمو سمتش رفتم
همینکه خواستم موهاشو بگیرم متوجه بابام و پدرجون شدم
دستم تو هوا خشک شدو گلوم رو صاف کردم
نامجون سریع ازم دور شدو درست مثل بچها رفت پشت پدرجون پنهان شد
لـ..بامو اویزون کردم
+پدرجون نگاه چطوری اذیتم میکنه!
پدرجون اخمی کردو گوش نامجون رو گرفتو اوردش جلو
_غلط کرده پسریه پاپتی
خندیدم
+همش کرم میریزه
داره اذیتم میکنه
پدرجون گوشش رو کشیدو یه مشت ارومم زد به شکم نامجون
_ دیگه نبینم عروسمو اذیت کنیا میکشـ.مت
_اخ بابا.. دستت در..د نکنه! هیچی نشده پسرتو فروختی به عروست؟
_بازم کتک میخوای؟
نامجون عقب رفت و نه ای زیر لب گفت
من که هنوز از دستش دلخور بودم بنابرین یکیم من کوبیدم توی سرش...
خلاصه جونم براتون بگه که اون شب یکی از
بهترین شبای زندگیم بود
بچها خیلی اصرار داشتن که اون وقت شب بلند شن برن خونه هاشون ولی به اجبار پدرجون نرفتن
خیلی دلم میخواست با بابام صحبت کنم ولی خستگی امونم رو بریده بود
الان تقریبا ساعت سه و نیم بامداد بودو ما تازه تمیز کاری خونرو تموم کرده بودیم.
کش قوسی به بد.نم دادمو با سرعت جت سمت اتاق دویدم
وارد اتاق شدم
دیدم جونگکوک روی تخت ولو شده و ساعدش روی چشماشه
سرم رو کج کردم و ارومو نامحسوس زیر لـ..ب گفتم
+کوکی خوابی؟
کمی مکث کردو سپس گفت
_نه
210 لایک
- ۱۸.۹k
- ۱۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط