P

P23

هرکسی این داستان رو می‌خوند، فکر می‌کرد دیگه آخرشه… که تموم شد… و کوک دیگه ترسی از بغل کردن آت نداره.
ولی سخت در اشتباه بودن.
بعد اون روز، ات کوک رو محکم گرفت توی آغوشش و با خودش عهد بست که هیچ‌وقت ولش نکنه. ولی انگار… کوک اینو نمی‌خواست.
ترکش کرد.
اون‌قدر سنگین و بی‌رحم که زنی رو شکست، زنی که هیچ‌چیز توی این دنیا نتونسته بود از پا دربیاره.
ات نابود شد…
دلش دستای گرم کوک رو می‌خواست، همون دستایی که موهاشو از صورتش کنار می‌زد.
صدای لطیفش رو می‌خواست، وقتی شب‌ها براش گیتار می‌زد و می‌خوند.
چشمای کوک رو می‌خواست… اون نگاه خالصی که فقط برای خودش بود.
ات، جونگ‌کوکش رو می‌خواست.
ولی هر بار که دنبالش می‌رفت، کوک بدتر پسش می‌زد.
با این حال، آت تسلیم نشد.
نمی‌خواست.
جرأت تسلیم شدن رو نداشت.
تا اینکه اون خبر لعنتی رسید.
تهیونگ با صدای لرزون گفت:
– ات… کوک… کوک از سو اه خواستگاری کرده…
همون لحظه، دنیا زیر پای آت خالی شد.
اون جمله بارها، بارها و بارها توی مغزش تکرار می‌شد.
هر بار که شنیده می‌شد، یه تیکه از وجودش می‌ریخت.
شاید واقعا دیوونه شده بود.
دو سال از روزی که کوک ترکش کرده بود می‌گذشت، ولی هنوز نمی‌تونست باور کنه…
خواستگاری؟ اونم از سو اه؟
نه از خودش؟
ذهنش پر از چرا بود.
چرا خودش نه؟ چرا سو اه؟
مگه سو اه چی داشت که ات نداشت؟
روزها، شب‌ها، بارها به خودش شک کرد. بارها مقصر دونست خودش رو.
ولی یه روز، یهو انگار بیدار شد.
فهمید همیشه مشکل خود آدم نیست…
گاهی مشکل از کسیه که فکر می‌کنه تو زیادی براش.
مشکل، کوک بود.
ترس‌هاش. غرورش.
اون غرور مسخره‌اش.
ات براش زیادی بود… یا شاید بهتره بگیم، کوک می‌ترسید.


ادامش در کامنت
دیدگاه ها (۲)

p24«یعنی می‌توانم فراموشت کنم؟»این جزیره هیچ تغییری نکرده…هن...

مهم مهم مهمممممممم

p22نفس‌های ات به شماره افتاده بود. ماشین رو همون‌طور روشن کن...

p21وقتی همه نگاه می‌کنن، فقط باید بدرخشی...حتی وقتی داری توی...

دوست پسر دمدمی مزاج

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط