Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_132


به اجبار چند تیکه صبحانه خوردم و سمت اتاقم به راه افتادم
گوشیو برداشتم
هعیییی توف تو این شانس
شارژ نداشت
شارژرو از کیف بیرون اوردم و گوشیو زدم به شارژ
نگاهم سمت پنجره رفت

نم نم بارون داشت شیشه رو لمس میکرد
عجیبه بارون؟
و عجیب تر
مگه دیروز نبود که هوا حسابی گرم بود؟
بیخیالی گفتم و دوباره به سمت طبقه پایین رفتم
دیدم مادرجون رو صندلیه چوبی نشسته و داره چیزی میبافه.
دقیقا صحنه ای پر از زیبایی و حس خوب به وجود اورده بود.
کنارش ایستادم

_سلام مادرجون روزتون بخیر
_سلام مادر خوبی
_اوهوم شما چی
_ممنون دخترم.. ببینم جونگکوک رفت شرکت؟
_اره
_خوبه

لبخندی زدم

+راستی مادرجون
_جانم عزیزم
+پس کی مهمونا میان؟
_امروز نامجون استراحت میکنه و امشب خدمتکارا میانو کارای لازمو انجام میدن
فردا صبح عمه بزرگ همراه چنتا از خواهرام میان

اهانی زمزمه کردم و بعد چند دقیقه بلند شدمو سمت حیاط رفتم.
دیدم سلین توی الاچیق تنها نشسته
میخواستم از دلش در بیارم برای همین سمت حیاط پا تند کردم.
اروم کنارش نشستم و دست روی شونش گذاشتم

+سلین خانوم چطوره؟

وقتی متوجه حضورم شد بلند شد که بره
دستشو کشیدم و روی جاش نشوندمش

+وقتی اربابت داره باهات حرف میزنه حق نداری بری
_جانم بفرمایید خانوم

160 لایک
دیدگاه ها (۷)

#Gentlemans_husband#Season_two#part_133تک خنده ای کردم و رو ...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_134+اینارو راست میگی؟ با...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_131توی فکر بودمو توجهی ب...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_130خجالت زده از پشتش پای...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_187با اخم سری تکون دادو ...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_191_سلام لیلی خوبی؟ جونگ...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_188دوباره صدای جونگکوک ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط