Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_45



نگاهی به اطرافم انداختم
سرتاسر درخت بودو گلای پیچک که دیواره های کافه رو به انحصار خودشون دراورده بودن
ابرویی بالا انداختمو چشمم سمت حوض خیلی خیلی کوچیک وسط حیاط کافه افتاد،
کافه تم قشنگی داشت
بالاخره نشستیم
لبخندی زدم و به منو خیره شدم.
یونگی گفت:

_راستی زنداداش

با مکث نگاش کردم

+بله؟
_تو دوستی، اشنایی چیزی برای من نداری؟
من اینجا خیلی تنهام همه همکارام هم یا دوس دختر دارن یا زن. این جونگکوک هم یکی برای من جور نمیکنه تو یکاری کن!
شدم مثل این بخت برگشته های بدبخت تنها

از لحن صحبتش خندم گرفت کاملا معلوم بود داره شوخی میکنه...

+باشه حتما یکیو برات جور میک...

لحظه ای توی فکر فرو رفتم و یاد بهترین دوستم وونا افتادم
منو از دستم افتادو دستم کمی شل شد
واقعا برای خودم متاسف بودم که اینقد راحت بهترین رفیقمو فراموش کردم....

وونا نمیتونست زنگ بزنه چون شمارمو عوض کرده بودم ولی من شماره اونو روی گوشیم داشتم
قضیه ی ـوونارو برای یونگی و جونگکوک تعریف کردم
هر لحظه دلم میخواست گریه کنم
چطور اینقد بی معرفت شدم؟
کمی به خودم حق میدادم
کم سختی نکشیدم تو این مدت.

جونگکوک گفت
_وونا خونشون کجاست؟
+خ...خب کنار خونه قبلی خودم البته با 20دیقه فاصله.
_یه زنگ بهش بزن ببین کجاست نمیتونه بیاد پیشمون.

95 لایک
دیدگاه ها (۲۶)

#Gentlemans_husband#part_46با هیجان باشه ای گفتمدلم برای دید...

#Gentlemans_husband#part_47دلم برای نگرانیاش سوخت... چطور تو...

#Gentlemans_husband#part_44یونگی با یه لبخندی که تا بناگوش ب...

#Gentlemans_husband#part_43«ویو لیلی» کراپ تاپ مشکی با شلوار...

شوهر دو روزه پارت۶۸

بیب من برمیگردمپارت: 50( تهیونگ ) داخل گوشیم بودم و میخواستم...

Love and hate { عـشـق و نـفـرت }" part 10 " ا.ت : عشقمم ، بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط