Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_98


احساس میکردم منظورش از خاطرات بدش ویکتوریاس..
حرف حق میزد! سرمو به نشونه تایید تکون دادم

کم‌کم چرخ فلک پایین رفت
هردو پیاده شدیم
با اینکه حالم گرفته شده بود ولی یه بازی دیگه هم میخاستم!
رو کردم به جونگکوک

_میشه بریم ماشین سواری؟
_دیوونه شدی؟ بچم مگه! یه بازی دیگه انتخاب کن
_اذیت نکن دیگه نگا اون زوجا دارن میرن سوار شن بیا ماهم همراشون بریم

به ناچار راضی شدو دوتا بلیط گرفتو اومد
جالب اینجاست بجز ما چنتا زوج دیگه هم بودن که میخواستن سوار بشن
البته چنتا بچه هم بود

خلاصه سوار شدیمو جونگکوک پشت فرمون نشست

داشتیم با آرامش بازی میکردیم که یهو یچیزی از پشت خورد بهمون
برگشتیم دیدیم یه زنو مردن

جونگکوک پوزخندی زدو ماشین رو برگردوندو با سرعت سمتشون رفت
و بوم زد زیرشون!!!
به همین روال گذشت
باهاشون جنگ میکردیم و جونگکوک با دست فرمون خوبش میزدو ناکارشون میکرد
دیگه وقت تموم شد
جونگکوک با اون مردا دست دادو تصمیم گرفتیم دیگه بریم سمت خونه..
سوار ماشین شدیم
همینکه حرکت کردیم چشمام سنگین شدو خوابم برد
نمیدونم چقد گذشت که با تکون تکونای جونگکوک بیدار شدم

_بلند شو رسیدیم

نقی زدم و باشه ای گفتمو پیاده شدم
خواب از سرم پریده بود
به محض اینکه به اتاقم رسیدم لباسام رو کندمو توی کمد انداختم
کولرو زدمو سمت دستشویی رفتم
مسواک زدمو بیرون اومدم
لباس خواب خرسیی تن کردمو خودمو روی تخت انداختم
ولی خوابم نمیومد
صدای در اومد

_میتونم بیام تو فسقلی؟
_خیر
_چرا؟
_چون من اسم دارم
_خیلیه خب اجازه هست بیام تو لیلی ؟
_بفرما

140 لایک
دیدگاه ها (۷۱)

#Gentlemans_husband#part_99اومدو روی کاناپه نشست_میخاستم راج...

#Gentlemans_husband#part_100درو آروم باز کردماوفف فاک اینو ن...

#Gentlemans_husband#part_97جونگکوک بلندم کردو منو به خودش چس...

#Gentlemans_husband#part_96سرعت ماشین رو زیاد کردو با هورا م...

این یه عشقه بیبپارت : 37جونگکوک گردنشو خاروند و گفت _ اینو گ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_279منو به خودش فشردو گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط