Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_99


اومدو روی کاناپه نشست

_میخاستم راجب به موضوعی صحبت کنیم

کنجکاو بهش زل زدم

_بگو!
_مامانم بهم زنگ زد گفت بزودی نامجون قراره از امریکا برگرده
قراره به مناسبت اینکه بعد 3سال میخاد برگرده بریم دور هم جمع بشیم
قرار شد پنجشنبه همین هفته بریم
گفتم بدونی

_نامجون؟
_ اوه تو نمیشناسی!
نامجون برادر ناتنی منه
عموم حدود 23سال پیش فوت کردو همسرش روی زایمان نامجون فوت شد
پدرم نامجون رو به فرزند خوندگی قبول کرد و الان درست مثل برادرمه و اینکه برای دانشگاه فرستادیمش امریکا تا بهتر درس بخونه الان دانشگاهش تموم شده و میخواد برگرده

_اوه چه جالب!نمیدونستم باشه پس پنچشنبه میریم

چشمکی زد

_اره میریم... امیدوارم خواب جن هارو بببنی و خوابت نبره!
بای بیبی

حرصی بالشو سمتش پرتاب کردم و اونم خیلی ریلکس با یه دستش گرفتتش

_جان؟ کاری داشتی؟
_ایش برو گمشوو  اصنم ازین هیولاهای خیالی نمیترسم
_اره معلومه

سمت در رفت....
ازونجایی که خواب از کلم پریده بود /وس کردم کرم بریزم
بعد از پنج دقیقه از اتاق بیرون زدمو سمت یخچال رفتم
بطری آب سردی بیرون آوردم
یکمش رو خوردمو بعد سمت پله ها راه افتادم
اخ که چه کرمی بریزم برات شوهری
پاورچین پاورچین سمت اتاقش رفتم

145 لایک
دیدگاه ها (۴)

#Gentlemans_husband#part_100درو آروم باز کردماوفف فاک اینو ن...

#Gentlemans_husband#part_101گره دستاشو محکم تر کردو رومو برگ...

#Gentlemans_husband#part_98احساس میکردم منظورش از خاطرات بدش...

#Gentlemans_husband#part_97جونگکوک بلندم کردو منو به خودش چس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط