Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_25
_اِوا خاک به سرم پسرم گ.ردنت.ون چیش...
لحظه ای نگاهی بهم انداخت
سرمو از خجالت پایین گرفته بودم
مثل اینکه فهمیدو چیز دیگه ای نگفت.
طوری که انگار بزور جلو خنده اشو گرفته
با یه ببخشید سریع ازمون فاصله گرفت
جونگکوک که تا اون لحظه ساکت بود
نگاهی که کمی چاشنی عصبانیتم داشت بهم انداخت و گفت:
_چیه چرا سرت پایینه خجالت میکشی دستت رو شده؟!
گوشه لبم بی اختیار بالا رفت لب زدم:
+بی نمک
پوزخندی زدو نگاهی به سمتم انداخت
_به هرحال نیاز نیست خجالت بکشی
+ منو خجالت؟
چیزی نگفتو شروع کردیم به خوردن صبحانه
الان این لجمون سر چی بود ؟
(چند مین بعد)
رفتم بالا کیفشو براش بردارم که بره شرکت
واقعا که! انگار خدمتکارش بودم!
کیفشو دستش دادمو دست به کمر به مسیر رفتنش زل زدم
_ممنون کاری نداری؟
+نه به سلامت نهه وایسا
_بله!
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم جدی باشم
+ببین نمیدونم دیشب چم شده بود ولی هرکاری کردم رو سعی کن فراموش کنی
بدون اینکه بهم نگا کنه پوزخندی زدو لب زد
_قبلا سعی کردم نیازی به یاداوری نبود.
ولی فکر نکنم کامل از حافظم پاک شده باشه
چون زیادی هوش بالایی دارم.
منتظر جوابی از طرف من نموندو رفت.
روانی بود!
عصبی به سمت اتاقم رفتم و کتابای درسیم رو دراوردم و شروع به خوندن کردم.
الان اولای تابستون بودیم و من
حدود یسالی وقت داشتم برای کنکور..
خیلی استرس داشتم
رشتم معماری و مهندسی بود یکی از علاقه های بچگیم
65 لایک
#part_25
_اِوا خاک به سرم پسرم گ.ردنت.ون چیش...
لحظه ای نگاهی بهم انداخت
سرمو از خجالت پایین گرفته بودم
مثل اینکه فهمیدو چیز دیگه ای نگفت.
طوری که انگار بزور جلو خنده اشو گرفته
با یه ببخشید سریع ازمون فاصله گرفت
جونگکوک که تا اون لحظه ساکت بود
نگاهی که کمی چاشنی عصبانیتم داشت بهم انداخت و گفت:
_چیه چرا سرت پایینه خجالت میکشی دستت رو شده؟!
گوشه لبم بی اختیار بالا رفت لب زدم:
+بی نمک
پوزخندی زدو نگاهی به سمتم انداخت
_به هرحال نیاز نیست خجالت بکشی
+ منو خجالت؟
چیزی نگفتو شروع کردیم به خوردن صبحانه
الان این لجمون سر چی بود ؟
(چند مین بعد)
رفتم بالا کیفشو براش بردارم که بره شرکت
واقعا که! انگار خدمتکارش بودم!
کیفشو دستش دادمو دست به کمر به مسیر رفتنش زل زدم
_ممنون کاری نداری؟
+نه به سلامت نهه وایسا
_بله!
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم جدی باشم
+ببین نمیدونم دیشب چم شده بود ولی هرکاری کردم رو سعی کن فراموش کنی
بدون اینکه بهم نگا کنه پوزخندی زدو لب زد
_قبلا سعی کردم نیازی به یاداوری نبود.
ولی فکر نکنم کامل از حافظم پاک شده باشه
چون زیادی هوش بالایی دارم.
منتظر جوابی از طرف من نموندو رفت.
روانی بود!
عصبی به سمت اتاقم رفتم و کتابای درسیم رو دراوردم و شروع به خوندن کردم.
الان اولای تابستون بودیم و من
حدود یسالی وقت داشتم برای کنکور..
خیلی استرس داشتم
رشتم معماری و مهندسی بود یکی از علاقه های بچگیم
65 لایک
- ۱۶.۹k
- ۱۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط