Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_215
دستامو به هم کوبیدم
+از این بهتر نمیشه!
خنده مستانه ای کردو دستشو به نشونه بزن قدش بالا اورد
محکم کوبیدم به دستشو به جلوم خیره شدم
دروغه بگم توی دلم غوغا نبود
داشتم به این فکر میکردم چطوری رابـ.طشونو رو درست کنم!
بهتره سعی کنم یکم به لیسا نزدیک بشم و به عنوان رفیق چند وقتی باهاش راه بیام.. اره؟
ایده ام رو برای نامجون گفتم و اونم از ایدم استقبال زیادی کرد.
ولی مشکل اینجا بود.. راه شروع این دوستی از کجا استارت بخوره؟
قرار شد بعدا یه برنامه بچینیم برای اینکه نقشه عملی شه!
بعد حدود بیست دقیقه انتظار به خونه رسیدیم
دلم واسه خونه نازنیم تـ نگ شده بود
وارد خونه شدم و کلید انداختم
نامجون پشت سرم وارد خونه شدم
+من برم لباسام رو جمع کنم تا بیام از خودت پذیرایی کن
_لازم نبود بگی
بی توجه بهش سمت طبقه بالا رفتم.
چنتا دست لباس ،همینطور چند دست گرم پوش و چنتا لباس زیر هم برداشتم و از اتاق زدم بیرون.
وقتی برگشتیم باید یه تمیزکاری حسابی کنم
پایین پله ها که رسیدم، دیدم نامجون روی یکی از مبلا لم داده و داره از شیرینی هایی که قبل رفتن خریده بودیم میخوره.. قطعا از کابینت برداشته.
اروم رفتم بالا سرشو پخی کردم
ولی اصلا هم نترسید
این چه وعضشه
چرا ما دخترا با یه پخ دو متر میریم هوا؟
لبخند دندون نمایی زدو بلند شد
_چیشد ضایع شدی؟
با دهن کجی اداشو دراوردم
_چیشید ضیایع شیدیی؟؟؟؟؟
پقی زد زیر خنده و سری به نشونه تاسف تکون داد
نامجون نگاهی به دور بر انداخت
_تو برو توی ماشین من برم دستشویی بیام
+باشه فقط کلیدو بگیر
کلیدو دستش دادم و اونم سوییچ ماشینو دستم داد.
سمت ماشینش پا تند کردم
یکم منتظر موندم ولی نیومد
توی این فاصله داشتم به این فکر میکردم چطوری اذیتش کنم؟ که یه فکر ناب یه ذهنم رسید!
بشکنی زدم و دوباره سمت خونه رفتم
خونهی ما جوری بود که حیاط نداشتو دوبلکس بود.. البته حیاط داشت ولی به شدت کوچیک بود و صرفا دلیل بودنش رو نمیدونم!
چهارتا اتاق داشت یکیش مال من یکی دیگه جونگکوک و دوتای دیگه میهمان
برای اینکه وارد خونمون بشی باید از یه حیاط حدودا سه متری عبور کنی اونم برای امنیت بیشتره..
از اون حیاط سه متری بگذری میرسی به در ورودی خونه
روی دیوار حیاط کوچولومون یه در دیگه هم هست که اون به پارکینگ راه داره
200 لایک
#Season_two
#part_215
دستامو به هم کوبیدم
+از این بهتر نمیشه!
خنده مستانه ای کردو دستشو به نشونه بزن قدش بالا اورد
محکم کوبیدم به دستشو به جلوم خیره شدم
دروغه بگم توی دلم غوغا نبود
داشتم به این فکر میکردم چطوری رابـ.طشونو رو درست کنم!
بهتره سعی کنم یکم به لیسا نزدیک بشم و به عنوان رفیق چند وقتی باهاش راه بیام.. اره؟
ایده ام رو برای نامجون گفتم و اونم از ایدم استقبال زیادی کرد.
ولی مشکل اینجا بود.. راه شروع این دوستی از کجا استارت بخوره؟
قرار شد بعدا یه برنامه بچینیم برای اینکه نقشه عملی شه!
بعد حدود بیست دقیقه انتظار به خونه رسیدیم
دلم واسه خونه نازنیم تـ نگ شده بود
وارد خونه شدم و کلید انداختم
نامجون پشت سرم وارد خونه شدم
+من برم لباسام رو جمع کنم تا بیام از خودت پذیرایی کن
_لازم نبود بگی
بی توجه بهش سمت طبقه بالا رفتم.
چنتا دست لباس ،همینطور چند دست گرم پوش و چنتا لباس زیر هم برداشتم و از اتاق زدم بیرون.
وقتی برگشتیم باید یه تمیزکاری حسابی کنم
پایین پله ها که رسیدم، دیدم نامجون روی یکی از مبلا لم داده و داره از شیرینی هایی که قبل رفتن خریده بودیم میخوره.. قطعا از کابینت برداشته.
اروم رفتم بالا سرشو پخی کردم
ولی اصلا هم نترسید
این چه وعضشه
چرا ما دخترا با یه پخ دو متر میریم هوا؟
لبخند دندون نمایی زدو بلند شد
_چیشد ضایع شدی؟
با دهن کجی اداشو دراوردم
_چیشید ضیایع شیدیی؟؟؟؟؟
پقی زد زیر خنده و سری به نشونه تاسف تکون داد
نامجون نگاهی به دور بر انداخت
_تو برو توی ماشین من برم دستشویی بیام
+باشه فقط کلیدو بگیر
کلیدو دستش دادم و اونم سوییچ ماشینو دستم داد.
سمت ماشینش پا تند کردم
یکم منتظر موندم ولی نیومد
توی این فاصله داشتم به این فکر میکردم چطوری اذیتش کنم؟ که یه فکر ناب یه ذهنم رسید!
بشکنی زدم و دوباره سمت خونه رفتم
خونهی ما جوری بود که حیاط نداشتو دوبلکس بود.. البته حیاط داشت ولی به شدت کوچیک بود و صرفا دلیل بودنش رو نمیدونم!
چهارتا اتاق داشت یکیش مال من یکی دیگه جونگکوک و دوتای دیگه میهمان
برای اینکه وارد خونمون بشی باید از یه حیاط حدودا سه متری عبور کنی اونم برای امنیت بیشتره..
از اون حیاط سه متری بگذری میرسی به در ورودی خونه
روی دیوار حیاط کوچولومون یه در دیگه هم هست که اون به پارکینگ راه داره
200 لایک
- ۱۶.۳k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط