آخَـــرین سِتـــآرِه
چند شآتی jk
P.10
______________________________
last part:
اره
پرنسسمو با دستای خودم کشتم...
حالا شدم قاتل عشقم...
نمیتونستم جنازشو همونجا ول کنم پس
جنازشو بردم و توی همون دشت گلها خاک کردم...
همونجایی که شیطنت کردو بلند شد و دویید
همونجایی که نشسته بودیمو حرف زدیم
همونجایی که گف یه فندق کوچولو تو شکمش داره...
دیگه رسما قاتل اون بچه هم شدم... .
میخواست به یاد من با اون بچه زندگی کنه ولی...
امروز تهیونگ از ماموریت برمیگشت...
بهش پیام دادم:
"سلام خوبی؟
شنیدم رفته بودی ماموریت و داری برمیگردی..
ازت یه خواهش دارم..قبل اینکه بری خونه بیا یه جایی
برات آدرس میفرستم"
تهیونگ پیام جئون رو دریافت کرد و قبول کرد
نزدیک غروب تهیونگ داشت برمیگشت
ولی قبلش تصمیم گرفت به جونگکوک فرصت بده...
رفت سمت آدرسی که کوک براش فرستاده بود
کیم: عجیبه..
کنار دریا...؟
از ماشین پیاده شد
هوا گرگ و میش بود
رفت سمت ساحل دریا
جونگکوک روبه دریا ایستاده بود و دستاش تو جیبش بود
جئون: فکر نمیکردم بیای
کیم: بالخره که باید رفاقتو تموم میکردیم...
جئون: قول های تهیونگیتو یادته..؟
کیم: شکستمشون..اره میدونم
تو به من نگفته بودی با کارینا تو رابطه ای و پنهون کردی
انتظار داشتی سر قول هام بمونم...؟
جئون:هع
چرا نیومدی بگی...؟
کارینا خانوم از همون اول همه چیو بهت که گفتن...
کیم: خواستم ببینم چقدر وفاداری
میومدی بگی...
تهیونگ ادامه داد:
حالا هم بیخیال ماشو
کارینا دیگه مال منه
توهم ازمون دوری کن
گورتو گم کن
نارفیقترین بودی جئون..
جونگکوک از حرفای تهیونگ زورش گرفت
کارینا مال جونگکوک بود
اگه تهیونگ و بی عقلی هاش نبود الان کارینا و کوک باهم بودن
اگه جونگکوک اون روز با تهیونگ میرفت سر جلسه و این قرار داد رو قبول نمیکردن شاید همه چی عالی بود
دیگه تحمل نکرد جونگکوک
چاقوشو از جیبش دراورد و
نزدیک صد ضربه زد تو شکم تهیونگ
کل بدنشو پر چاقو کرده بود
تهیونگ هیچی نمیتونست بگه فقط درد داشت و خونریزی میکرد و با چشم های پر از غمش به کوک نگاه میکرد
جئون:تو اگه رفیق و مرد بودی
اگه ازهمون اول میفهمیدی ازمون دست میکشیدی
تهیونگ روی زانو هاش افتاد و دستاشو روی زخماش میگرفت
ولی دیگه جونی نداشت و خوابیده افتاد روی زمین...
شن و ماسه ساحل با خون تهیونگ تزیین شده بود
تهیونگ نفس های اخرشو کشید و چشما هاشو اروم بست...
جئون کنار دریا جنازه تهیونگ رو ول کرد و رفت...
جزر و مد براش شد بهونه
زمان حال:
بازپرس:نیاز نیست چیزی بگم
خودتم که میدونی حکمتو..؟
جئون:بله... .
بازپرس: نزدیک 4 ماه همینطور فرار میکردی
دونفرو پشت سر هم کشتی...
تموم شد...؟
جئون:آره
سرشم ناراحت نیستم
هر کار میخوای بکن
هر دوشون خلاص کردم
جواب خیانتشونو دادم
بازپرس نگاه به جئون انداخت و بلند شد
بازپرس:میگم ببرنت دادگاه
قطعا حکمت اعدامه
و ازون اتاق تاریک رفت بیرون
جئون: هی آخرین ستاره شدی خاموش... .
___________________________________________-
پایان... .
اَز جِکسـ ـو... .
چند شآتی jk
P.10
______________________________
last part:
اره
پرنسسمو با دستای خودم کشتم...
حالا شدم قاتل عشقم...
نمیتونستم جنازشو همونجا ول کنم پس
جنازشو بردم و توی همون دشت گلها خاک کردم...
همونجایی که شیطنت کردو بلند شد و دویید
همونجایی که نشسته بودیمو حرف زدیم
همونجایی که گف یه فندق کوچولو تو شکمش داره...
دیگه رسما قاتل اون بچه هم شدم... .
میخواست به یاد من با اون بچه زندگی کنه ولی...
امروز تهیونگ از ماموریت برمیگشت...
بهش پیام دادم:
"سلام خوبی؟
شنیدم رفته بودی ماموریت و داری برمیگردی..
ازت یه خواهش دارم..قبل اینکه بری خونه بیا یه جایی
برات آدرس میفرستم"
تهیونگ پیام جئون رو دریافت کرد و قبول کرد
نزدیک غروب تهیونگ داشت برمیگشت
ولی قبلش تصمیم گرفت به جونگکوک فرصت بده...
رفت سمت آدرسی که کوک براش فرستاده بود
کیم: عجیبه..
کنار دریا...؟
از ماشین پیاده شد
هوا گرگ و میش بود
رفت سمت ساحل دریا
جونگکوک روبه دریا ایستاده بود و دستاش تو جیبش بود
جئون: فکر نمیکردم بیای
کیم: بالخره که باید رفاقتو تموم میکردیم...
جئون: قول های تهیونگیتو یادته..؟
کیم: شکستمشون..اره میدونم
تو به من نگفته بودی با کارینا تو رابطه ای و پنهون کردی
انتظار داشتی سر قول هام بمونم...؟
جئون:هع
چرا نیومدی بگی...؟
کارینا خانوم از همون اول همه چیو بهت که گفتن...
کیم: خواستم ببینم چقدر وفاداری
میومدی بگی...
تهیونگ ادامه داد:
حالا هم بیخیال ماشو
کارینا دیگه مال منه
توهم ازمون دوری کن
گورتو گم کن
نارفیقترین بودی جئون..
جونگکوک از حرفای تهیونگ زورش گرفت
کارینا مال جونگکوک بود
اگه تهیونگ و بی عقلی هاش نبود الان کارینا و کوک باهم بودن
اگه جونگکوک اون روز با تهیونگ میرفت سر جلسه و این قرار داد رو قبول نمیکردن شاید همه چی عالی بود
دیگه تحمل نکرد جونگکوک
چاقوشو از جیبش دراورد و
نزدیک صد ضربه زد تو شکم تهیونگ
کل بدنشو پر چاقو کرده بود
تهیونگ هیچی نمیتونست بگه فقط درد داشت و خونریزی میکرد و با چشم های پر از غمش به کوک نگاه میکرد
جئون:تو اگه رفیق و مرد بودی
اگه ازهمون اول میفهمیدی ازمون دست میکشیدی
تهیونگ روی زانو هاش افتاد و دستاشو روی زخماش میگرفت
ولی دیگه جونی نداشت و خوابیده افتاد روی زمین...
شن و ماسه ساحل با خون تهیونگ تزیین شده بود
تهیونگ نفس های اخرشو کشید و چشما هاشو اروم بست...
جئون کنار دریا جنازه تهیونگ رو ول کرد و رفت...
جزر و مد براش شد بهونه
زمان حال:
بازپرس:نیاز نیست چیزی بگم
خودتم که میدونی حکمتو..؟
جئون:بله... .
بازپرس: نزدیک 4 ماه همینطور فرار میکردی
دونفرو پشت سر هم کشتی...
تموم شد...؟
جئون:آره
سرشم ناراحت نیستم
هر کار میخوای بکن
هر دوشون خلاص کردم
جواب خیانتشونو دادم
بازپرس نگاه به جئون انداخت و بلند شد
بازپرس:میگم ببرنت دادگاه
قطعا حکمت اعدامه
و ازون اتاق تاریک رفت بیرون
جئون: هی آخرین ستاره شدی خاموش... .
___________________________________________-
پایان... .
اَز جِکسـ ـو... .
- ۱۱.۱k
- ۲۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط