یِـک ســآل بَـعـد
دوپآرتی jk
P.1


هیچوقت نفهمیدی بخاطر رفتنت من چی کشیدم
بسیار غمگین بود که...

برای جلو گیری از خون ریزیت داشتم لباسمو پاره میکردم
ولی هیچ چیز جلوی رفتنتو نگرفت...

من یاد گرفتم که ببازم، تونمیتونی دیگه کاری کنی .
وقتی که میرسم خونه همه جا ساکته و من تنهای تنهام .
میتونم دروغ بگم که مشکلی باهاش ندارمو دوست دارم .
منو دوست صدا بزن اما منو نزدیک خودت نگه دار .
و من میخوام بهت زنگ بزنم ، وقتی مهمونی تموم بشه .

-یکسالی میشد که رفته
شایدم کمتر
اون توی تصادف مُــرد
جالبیش اینجاست که راننده خودم بودم... .

_هی دختر مگه قرار نشد دیگه بهش فکر نکنی؟

-نمیتونم لعنتی من هرشب به فکرشم

ایزابل با بغض ادامه داد

-من دوسش دارم هنوز
من اگه پشت فرمون ننشسته بودم الان زنده بود
پیشم بود
فقط آخرین چیزی که ازون تصادف یادمه اینه که..
از خستگی زیاد کنارم خواب بود
به اون صورت بی نقصش نگاه کردم
و دیگه چیزی نفهمیدم و سیاهی... .

_ایزابل کلاس دیر شدد بدو بریم سر کلاسس

ایزابل با حرف دوستش پرید و سریع رفت نشست سر کلاس دانشگاهش
تمرکزی نداشت
با کسی ارتباط نمیگرفت
فقط یه دوست داشت که درکش میکرد (تینا)
وقتی میرفت خونه
تنهای تنها
سوت و کوره خونش
یسال گذشته و کنار نیومده... .

بالخره این روز کوفتی هم تموم شد
دختر رفت خونه
خسته و کوفته
مستقیم رفت توی تختش
مثل همیشه داشت با دوست پسرش که از پیشش رفته خیال پردازی میکرد
تا اینکه گوشیش زنگ خورد... .

شماره ناشناس بود
حوصله جواب دادنشو نداشت
ولی لحظه ای فکر کرد که شاید کسی باشه و کار مهمی باهاش داشته باشه

جواب داد:

ایزابل: بله...؟

جونگکوک:ایزا؟؟

یعنی چی
این صدا چرا اینقد آشنا بود...؟
چرا...چرا شبیه صدای دوست پسرش جونگکوکه...

جونگکوک: صدامو داری...؟

ایزابل لال شده بود
نمیدونست چی بگه
خودش بود
دقیقا به لقب -ایزا- صداش کرد

ایزابل: ک..ک..کوک خ..خود..دتی؟؟!

جونگکوک: فرشته بدون بال من خوبی؟؟چرا لکنت گرفتی؟

ایزابل با صدای جونگکوک بی صدا گریه میکرد
بغضشو تو گلوش خفه میکرد
خودش بود...!
یعنی این همه مدت نمرده بود؟؟

ایزابل: کوک مگه من تورو نکشته بودم تو اون تصادف؟مگه نمرده بود؟مگه نگفتن متاسفیم کاری از دستمون بر نیومد...؟
توروخدا منو ببخش جونگکوک
ببخشید که اون شب پشت فرمون نشستم..

جونگکوک: من حاضرم به دستای خودت بمیرم...
چرا متاسفی پرنسس...

ایزابل فقط نمیتونست نفس بکشه
باور نمیکرد
این توهمه واقعیت نیست...

ایزابل: فقط بگو که شوخیه دارم توهم میزنم...

جونگکوک: اینا همش راسته دخترکم...

ایزابل باور داشت
دقیقا خودش بود...اخلاقاش...رفتاراش...ولی میترسید که توهم باشه...

ایزابل گوشیو قطع کرد

مثل یه ابر خاکستری چشم هاش اشک میریختن

فقط...فقط بیشتر دلش تنگ شد واسه جونگکوکش:)

یاد خیلی چیزا افتاد
آروم با صدای گرفتش زمزمه کرد:

یادته همو بوسیدیم...؟یادته موهامو برام میبافتی...؟یادته خودت برام لباس انتخاب میکردی...؟یادته وقتی دلتنگت میشدم از عطر مردونت میزدم به تنم ولی تو فکر میکردی بوی عطر ینفر دیگست و غیرتی میشدی..؟

همینجور خیال پردازی میکرد که براش پیامی اومد
از همون شماره
ویس داده بود

اون صدای جونگکوک بود...
خود خودش بود بازم...
حتا پیام هاییم که تایپ میکرد خودش بود
عین همیشگی حرف میزد

با حرفای جونگکوک غرق شده بود
جوری که نشست ساعت ها باهاش چت کرد
ویس دادن
خندیدن
خاطراتشونو مرور کردن
جونگکوک ایزابل رو میخندوند
اون رسما خود جونگکوک بود
شاید واقن زنده شده یا نمرده بود...!

اون شب ایزابل با لبخندی سرد و دلخوشی خوابید
همیشه افسرده بود و گریه میکرد و به دوست پسرش جونگکوک فکر میکرد
ولی امشب فرق داشت!
دیگه به امید دیدنش خوابید...

روزها گذشت
2 هفته ای گذشته بود
توی این چند وقت با جونگکوک حرف میزد
حالش عالی بود
شده بود اون ایزابل قبلی و شاداب

امروز مثل همیشه رفت دانشگاه

دوستش تینا اومد سمتشو گفت:

هی دختر تبریک میگم خیلی حالت بهتر شده...تو رسما قوی ترین فردی هستی که دیدم

ایزابل: اره معلومه که بهتر شدم
راستی یه چیزی شده امروز بیا خونم بهت بگم
اینجا نمیشهه

تینا: چشممم خانوم خندون

ایزابل با این حرف تینا خندید

عصر شده بود

ایزابل خونه منتظر تینا بود
میخواست بهش بگه جونگکوک زندس
حتا مدرک داشت
پیام هاشون...!!!

زنگ خونه به صدا دراومد
تینا رسیده بود

درو باز کرد و تینا رو کشید داخل خونش
__________________________________________-
ادامه دارد... .
دیدگاه ها (۲)

یِـک ســآل بَـعـد دوپآرتی jk P.2 ___________________________...

شـــوقِ پــَـروآز تکپآرتی V فقط شوق پایان داریم، نه آغاز ...

آخَـــرین سِتـــآرِه چند شآتی jk P.10 _____________________...

آخَـــرین سِتـــآرِه چند شآتی jk P.9 عی کاش اون روز نم...

یِـک ســآل بَـعـددوپآرتی jkP.1هیچوقت نفهمیدی بخاطر رفتنت من ...

یِـک ســآل بَـعـددوپآرتی jkP.2______________________________...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط