Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#season_Third
#part_275
+برو بینیم بابا ترسو
اینبار جیمین بیچاره که رنگش شده بود گچ دیوار گفت
_ یجوری ادبتون کنم من!!
اینبار جنی خنده کنان گفت
_واااای قیافشو دیدین.. نمیدوستم بهش بخندم یا بیشتر بترسونمش
با تموم شدن جملش هردو باهم پقی زدیم زیر خنده
جونگکوک که تا اون لحظه دست به سیـ نه به سخن های ارزشمند ما گوش میداد گفت
_حالا بیاین فعلا بگذریم خودم این دوتا وروجک رو ادم میکنم
تهیونگ گفت
_نه پرو میشن باید یادشون بدم ادب چیه..
_دارم میگم بعدا خودم به حسابشون میرسم.. فعلا بیاین این دور همی خراب نشه
بقیه سرسری حرفشو تایید کردنو به راهشون ادامه دادن
منو جنی هردو بهم نگاهی انداختیم و باهم پقی زدیم زیر خنده
جودی و وونا طلبکار سمتمون اومدنو نیشگونی از بازوهامون گرفتن
اخی کشیدم
+اخ کندی دستمو دیوونه!
_به درک
چشم غره ای نثارش کردمو به روبروم خیره شدم
باهم قدم زنان سمت بچها رفتیم
طبق معمول جنی و تهیونگ سرو کله همو گرفته بودنو داشتن به همدیگه میر.یدن
نگاهی به آسمون انداختم
کلی ستاره داشت داخلش چشمک میزد
لبخندی به روی اسمان زدم و دوباره به راهم ادامه دادم
زیاد نگذشته بود
حس کردم یکم حالم بده و حالت تهوع دارم!!
داشت عجیب اذیتم میکردو بهم نای نمیداد بیشتر سرپا وایسم
سمت جونگکوک رفتم
چنگی زدم به بازوش
برگشت سمتم
235 لایک
#season_Third
#part_275
+برو بینیم بابا ترسو
اینبار جیمین بیچاره که رنگش شده بود گچ دیوار گفت
_ یجوری ادبتون کنم من!!
اینبار جنی خنده کنان گفت
_واااای قیافشو دیدین.. نمیدوستم بهش بخندم یا بیشتر بترسونمش
با تموم شدن جملش هردو باهم پقی زدیم زیر خنده
جونگکوک که تا اون لحظه دست به سیـ نه به سخن های ارزشمند ما گوش میداد گفت
_حالا بیاین فعلا بگذریم خودم این دوتا وروجک رو ادم میکنم
تهیونگ گفت
_نه پرو میشن باید یادشون بدم ادب چیه..
_دارم میگم بعدا خودم به حسابشون میرسم.. فعلا بیاین این دور همی خراب نشه
بقیه سرسری حرفشو تایید کردنو به راهشون ادامه دادن
منو جنی هردو بهم نگاهی انداختیم و باهم پقی زدیم زیر خنده
جودی و وونا طلبکار سمتمون اومدنو نیشگونی از بازوهامون گرفتن
اخی کشیدم
+اخ کندی دستمو دیوونه!
_به درک
چشم غره ای نثارش کردمو به روبروم خیره شدم
باهم قدم زنان سمت بچها رفتیم
طبق معمول جنی و تهیونگ سرو کله همو گرفته بودنو داشتن به همدیگه میر.یدن
نگاهی به آسمون انداختم
کلی ستاره داشت داخلش چشمک میزد
لبخندی به روی اسمان زدم و دوباره به راهم ادامه دادم
زیاد نگذشته بود
حس کردم یکم حالم بده و حالت تهوع دارم!!
داشت عجیب اذیتم میکردو بهم نای نمیداد بیشتر سرپا وایسم
سمت جونگکوک رفتم
چنگی زدم به بازوش
برگشت سمتم
235 لایک
- ۱۰.۸k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط