Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_18
_خوابم میادو خستم شرکت کلی کار ریخته بود رو سرم
"نوچ نوچی" کردم که لب زد
_خیلی خب
بیا بریم یه قهوه بخورم خوابم بپره
به ناچار باشه ای گفتم و هردو به سمت کافه ای به راه افتادیم.
جونگکوک یه قهوه سفارش دادوخورد.
بعد از شارژ شدن به خرید ادامه دادیم
ساعت 21 بود ما ساعت 17 اومده بودیم بیرون!
جونگکوک حسابی انرژی گرفته بودو مثل دلقک میپرید این طرف میپرید اون طرف..
من میگم توی قهوهه یه دارویی چیزی بود!
این همه انرژی از کجاش زد بیرون؟
من از خستگی داشتم جــ...ررر میخوردم
+جونگکوک خیلی خستم بیا یکم استراحت کنیم..
_نه... به یاد بیار که هرچی گفتم استراحت میگفتی نه الانم ببند پاشو بیا منم خرید دارم
حوصله نداشتم برم تو فاز سلیطه بازی
تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که تو وسط خیابون بشینم.
و اینکارو هم کردم!
جونگکوک متوجه نشد...
ولی کمی که جلو تر رفت نگاهی به سمت عقب انداخت.
با دیدنم روی زمین
با تعحب لب زد
_ دختر تو دیوونه ای!! پاشو ابروم رفت پاشو!
راست میگفت بچها که رد میشدن بهم میخندیدن ولی کیه اهمیت که اهمیت بده؟ گفتم "خستم"
_لیلی پاشو
+نمیتونم
_عه پس اینجوریه!؟.. باشه
باورم نمیشد!
ولی شد.
جونگکوک تو اون خیابون جلوی پاهام دراز کشید!!!!
با تعجب خیره به چشمای سیاهش پچ زدم
+هیییی بلند شو احمق!! دارن مسخره میکنن پاشووو
_راحتم
+پاشووو جونگکوک پاشو ترو خدا من اشتباه کردم تو چرا اینقدر احمقی؟
_گفتم که نمیخام
+خیلی خب باشه تو بردی! واسه امروز بسه بدو بریم خونه برو
_این شد حرف حساب پاشو بریم که خیلی خستم
60 لایک
#part_18
_خوابم میادو خستم شرکت کلی کار ریخته بود رو سرم
"نوچ نوچی" کردم که لب زد
_خیلی خب
بیا بریم یه قهوه بخورم خوابم بپره
به ناچار باشه ای گفتم و هردو به سمت کافه ای به راه افتادیم.
جونگکوک یه قهوه سفارش دادوخورد.
بعد از شارژ شدن به خرید ادامه دادیم
ساعت 21 بود ما ساعت 17 اومده بودیم بیرون!
جونگکوک حسابی انرژی گرفته بودو مثل دلقک میپرید این طرف میپرید اون طرف..
من میگم توی قهوهه یه دارویی چیزی بود!
این همه انرژی از کجاش زد بیرون؟
من از خستگی داشتم جــ...ررر میخوردم
+جونگکوک خیلی خستم بیا یکم استراحت کنیم..
_نه... به یاد بیار که هرچی گفتم استراحت میگفتی نه الانم ببند پاشو بیا منم خرید دارم
حوصله نداشتم برم تو فاز سلیطه بازی
تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که تو وسط خیابون بشینم.
و اینکارو هم کردم!
جونگکوک متوجه نشد...
ولی کمی که جلو تر رفت نگاهی به سمت عقب انداخت.
با دیدنم روی زمین
با تعحب لب زد
_ دختر تو دیوونه ای!! پاشو ابروم رفت پاشو!
راست میگفت بچها که رد میشدن بهم میخندیدن ولی کیه اهمیت که اهمیت بده؟ گفتم "خستم"
_لیلی پاشو
+نمیتونم
_عه پس اینجوریه!؟.. باشه
باورم نمیشد!
ولی شد.
جونگکوک تو اون خیابون جلوی پاهام دراز کشید!!!!
با تعجب خیره به چشمای سیاهش پچ زدم
+هیییی بلند شو احمق!! دارن مسخره میکنن پاشووو
_راحتم
+پاشووو جونگکوک پاشو ترو خدا من اشتباه کردم تو چرا اینقدر احمقی؟
_گفتم که نمیخام
+خیلی خب باشه تو بردی! واسه امروز بسه بدو بریم خونه برو
_این شد حرف حساب پاشو بریم که خیلی خستم
60 لایک
- ۱۴.۶k
- ۱۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط