Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_2
ادامه دادم
+درسته بابای پول پرستم منو فروخته به تویه عو.ضی!
ولی دلیل نمیشه بدون رضایت من کاری کنی اشغـ.ال!
اخمی به ابروش افتاد
خیلی سریع سمتم اومدو بازوم رو گرفت
از شدت فشار، جیغ استخوان های دستم در اومده بود.!
_دهنتو ببند فسقلی تو فقط یه زن موقتی بیش نیستی اینقد بل بل زبونی نکن چرا که بلایی سرت میارم که از به این دنیا اومدنت پشیمون بشیو ارزو مر.گ کنی... فهمیدی!؟
یجوری با خشم میگفت که نتونستم اون بغض لعـ.نتی رو نگه دارم و زدم زیر گریه
چشمای ابی رنگم پر اشک بود.
و باز صدای خـ..شنش گوشمو خراش داد
_ببین بچه واسه من از این اداها درنیار که روم هیچ تاثیری نداره! من سنگ تر از اون چیزیم که داره توی ذهنت میگذره..
درهمین حین بلندم کرد روی پاهام
پای پیچ خوردم د. رد شدیدی داشت!
اخی کشیدم.
مثل اینکه متوجه شد
هلم داد، دوباره افتادم روی مبل.
خم شد و نگاهی به مچ پام انداخت
گوشاش قرمز بودو این نشون از خشم زیادش بود.
_پات پیچ خورده! ادم به شدت مزخرفی هستی.
جوابی بهش ندادم
بهم گفت بلند شم و برم توی اتاقم
سعی کردم بلند شم.
ولی اون در..د لعـ.نتی اجازه نداد هرچند خودم میدونم تنها در.د من پام نبود.
بازهم روی مبل افتادم جونگکوک که اینو دید پوفی کشید.
دستش رو زیر پا..هام برد و یه دست دیگش زیر کمـ..رم،
تو یک لحظه از روی مبل بلندم کرد و سمت پله ها حرکت کرد
هینی کشیدم و خودم رو بیشتر بهش چسپوندم
از پله ها بالا میرفت
و من درحال بردن بوی خیلی خوب عطر تلخش تو روده هام بودم.
عطرش.. مسـ.ت کننده بود!
ناخداگاه صورتمو به سـ ینش زدم و اشکمو پاک کردم
نیم نگاهی بهم کرد و گره بین اخماش غلیظ تر شد.
اما چیزی نگفتو منو برد به اتاقم
اروم تـ..نمو روی تخت گذاشت
روبه سقف دراز کشیده بودم.
هنوز تو اتاق بود
حاضر نبودم به صورتش حتی نیم نگاهی کنم.
طولی نکشید که دیدم روم خیـ.مه زده!
چشمام از حدقه زد بیرون و آب دهنمو قورت دادم.
صداش بلند بود، و باعث خنده جونگکوک شد.
خندش دیوونه کننده بود!
خیلی زود توی جلد اخموی خودش فرو رفت
نگاهی با اخم بهم کرد و سرش رو نزدیکم اوردو چیزی زمزمه کرد
_بامن هیچوقت کل کل نکن اعصاب درستی ندارم بچه
این پسره هم پروعه هم خیلی عو..ضی.
انگشت اشارم رو جلوی صورتش گرفتم
خواستم چیزی بگم که بهم این اجازه رو نداد و انگشت اشارم رو توی دستش گرفت
_همین الان گفتم باهام بحث نکن لیلی!
اولین بار بود به اسم صدام میزد
همیشه یا بهم میگفت بچه یا فسقلی..
مکث کردم
تصمیم گرفتم چیزی نگم.
چند ثانیه بعد از رو.م بلند شد و از در خارج شدو رفت
۵۰ لایک
#part_2
ادامه دادم
+درسته بابای پول پرستم منو فروخته به تویه عو.ضی!
ولی دلیل نمیشه بدون رضایت من کاری کنی اشغـ.ال!
اخمی به ابروش افتاد
خیلی سریع سمتم اومدو بازوم رو گرفت
از شدت فشار، جیغ استخوان های دستم در اومده بود.!
_دهنتو ببند فسقلی تو فقط یه زن موقتی بیش نیستی اینقد بل بل زبونی نکن چرا که بلایی سرت میارم که از به این دنیا اومدنت پشیمون بشیو ارزو مر.گ کنی... فهمیدی!؟
یجوری با خشم میگفت که نتونستم اون بغض لعـ.نتی رو نگه دارم و زدم زیر گریه
چشمای ابی رنگم پر اشک بود.
و باز صدای خـ..شنش گوشمو خراش داد
_ببین بچه واسه من از این اداها درنیار که روم هیچ تاثیری نداره! من سنگ تر از اون چیزیم که داره توی ذهنت میگذره..
درهمین حین بلندم کرد روی پاهام
پای پیچ خوردم د. رد شدیدی داشت!
اخی کشیدم.
مثل اینکه متوجه شد
هلم داد، دوباره افتادم روی مبل.
خم شد و نگاهی به مچ پام انداخت
گوشاش قرمز بودو این نشون از خشم زیادش بود.
_پات پیچ خورده! ادم به شدت مزخرفی هستی.
جوابی بهش ندادم
بهم گفت بلند شم و برم توی اتاقم
سعی کردم بلند شم.
ولی اون در..د لعـ.نتی اجازه نداد هرچند خودم میدونم تنها در.د من پام نبود.
بازهم روی مبل افتادم جونگکوک که اینو دید پوفی کشید.
دستش رو زیر پا..هام برد و یه دست دیگش زیر کمـ..رم،
تو یک لحظه از روی مبل بلندم کرد و سمت پله ها حرکت کرد
هینی کشیدم و خودم رو بیشتر بهش چسپوندم
از پله ها بالا میرفت
و من درحال بردن بوی خیلی خوب عطر تلخش تو روده هام بودم.
عطرش.. مسـ.ت کننده بود!
ناخداگاه صورتمو به سـ ینش زدم و اشکمو پاک کردم
نیم نگاهی بهم کرد و گره بین اخماش غلیظ تر شد.
اما چیزی نگفتو منو برد به اتاقم
اروم تـ..نمو روی تخت گذاشت
روبه سقف دراز کشیده بودم.
هنوز تو اتاق بود
حاضر نبودم به صورتش حتی نیم نگاهی کنم.
طولی نکشید که دیدم روم خیـ.مه زده!
چشمام از حدقه زد بیرون و آب دهنمو قورت دادم.
صداش بلند بود، و باعث خنده جونگکوک شد.
خندش دیوونه کننده بود!
خیلی زود توی جلد اخموی خودش فرو رفت
نگاهی با اخم بهم کرد و سرش رو نزدیکم اوردو چیزی زمزمه کرد
_بامن هیچوقت کل کل نکن اعصاب درستی ندارم بچه
این پسره هم پروعه هم خیلی عو..ضی.
انگشت اشارم رو جلوی صورتش گرفتم
خواستم چیزی بگم که بهم این اجازه رو نداد و انگشت اشارم رو توی دستش گرفت
_همین الان گفتم باهام بحث نکن لیلی!
اولین بار بود به اسم صدام میزد
همیشه یا بهم میگفت بچه یا فسقلی..
مکث کردم
تصمیم گرفتم چیزی نگم.
چند ثانیه بعد از رو.م بلند شد و از در خارج شدو رفت
۵۰ لایک
- ۱۶.۱k
- ۱۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط