#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_203
چند دقیقه ای گذشت
و من وقتی به خودم اومدم که دیدم چشمام شده بارون اشک
لعنتیی گفتم و با پشت دست پاکشون کردم
در همین حین صدای در بلند شد
و پشت بندش قامت جونگکوک توی چهارچوب نمایان شد
لبخند کم جونی رولـ..بش بود
با همون لبخند سمتم اومدو کنارم روی تخت نشست
_خانوم کوچولوی من چطوره؟
+از فسقلی رفتم خانم کوچولو؟ جالبه
_نه جنابعالی همون فسقلی هستی ولی میخوام یاداوری کنم خانم بنده هم هستی
تک خنده ای همراه بغض کردم
توی هر شرایطی تنها کسی بود که لبخند روی لـ..بام میاوردم
مثل خودم ساعد دستاشو گذاشت روی پاهاشو سمت پایین متمایل شد و دستاشو تو همیدیگه گره زد
لعـ..نتی!
توی این حالت به معنای واقعی جذاب شده بود! شوهر جنتلمن من!
_ناراحت شد... خیلی
وقتی دو هزاریم جا افتاد دوباره اخمام رفت توی هم
+مهم نیست
_اینجوری نگو... دیدم ذوقو توی نگاهت!
+نمیتونم درک و تحلیل کنم جونگکوک
نمیتونم واقعا... من مگه چند سالمه که به این در..دا گرفتار شدم!
_گوش کن لیلی
کمتر بریز توی خودت! وقتی نیاز به صحبت داری
صحبت کن
لیلی من همسرتم... میدونی که یک سری موضوعاتی بین زن شوهر هستو باید باهم درمیون بزارن
+ولی ما ففط به اجبار با همدیگه ازدواج کردیم.... بازم میخوای بگ..
ادامه حرفمو با برخورد انگشت اشارش روی لــ..بم قورت دادم
_همینکه گفتم... درستش میکنیم.. درسته اجباریه ولی دل که داریم..میتونیم همو درک کنیم!
سری تکون دادم و با باشه ای بحثو اکتفا دادم
توی سکوت بهم زل زد
داشتم با انگشتام ور میرفتم و فکر میکردم
که با صدای نامجون رشته افکارم ازم گرفته شد
_بلند شین.. بلند شین بیاین شام
_باشه برو ماهم الان میایم
نامجون بدون هیچ حرفی درو بستو رفت
200 لایک
#Season_two
#part_203
چند دقیقه ای گذشت
و من وقتی به خودم اومدم که دیدم چشمام شده بارون اشک
لعنتیی گفتم و با پشت دست پاکشون کردم
در همین حین صدای در بلند شد
و پشت بندش قامت جونگکوک توی چهارچوب نمایان شد
لبخند کم جونی رولـ..بش بود
با همون لبخند سمتم اومدو کنارم روی تخت نشست
_خانوم کوچولوی من چطوره؟
+از فسقلی رفتم خانم کوچولو؟ جالبه
_نه جنابعالی همون فسقلی هستی ولی میخوام یاداوری کنم خانم بنده هم هستی
تک خنده ای همراه بغض کردم
توی هر شرایطی تنها کسی بود که لبخند روی لـ..بام میاوردم
مثل خودم ساعد دستاشو گذاشت روی پاهاشو سمت پایین متمایل شد و دستاشو تو همیدیگه گره زد
لعـ..نتی!
توی این حالت به معنای واقعی جذاب شده بود! شوهر جنتلمن من!
_ناراحت شد... خیلی
وقتی دو هزاریم جا افتاد دوباره اخمام رفت توی هم
+مهم نیست
_اینجوری نگو... دیدم ذوقو توی نگاهت!
+نمیتونم درک و تحلیل کنم جونگکوک
نمیتونم واقعا... من مگه چند سالمه که به این در..دا گرفتار شدم!
_گوش کن لیلی
کمتر بریز توی خودت! وقتی نیاز به صحبت داری
صحبت کن
لیلی من همسرتم... میدونی که یک سری موضوعاتی بین زن شوهر هستو باید باهم درمیون بزارن
+ولی ما ففط به اجبار با همدیگه ازدواج کردیم.... بازم میخوای بگ..
ادامه حرفمو با برخورد انگشت اشارش روی لــ..بم قورت دادم
_همینکه گفتم... درستش میکنیم.. درسته اجباریه ولی دل که داریم..میتونیم همو درک کنیم!
سری تکون دادم و با باشه ای بحثو اکتفا دادم
توی سکوت بهم زل زد
داشتم با انگشتام ور میرفتم و فکر میکردم
که با صدای نامجون رشته افکارم ازم گرفته شد
_بلند شین.. بلند شین بیاین شام
_باشه برو ماهم الان میایم
نامجون بدون هیچ حرفی درو بستو رفت
200 لایک
- ۲۶.۴k
- ۲۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط