چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...
p62
ا.ت با دیدن جواب خنده ای زد و نوشت(اره باید امار رو بگیری در ضمن تو دیگه به من نگو جوجه سی سانتی همون نردبون سک_سی که عظلاتشو نگفتی هم اینا رو میگه)کوک جواب داد(چشم جوجه بیست سانتی)
...
جونگکوک: چطوری پسر
تهیونگ: خوبم تو چطوری
کوک: صدات خستس
تهیونگ: هوففف این موقع چیکارم داری؟
کوک: ساعت تازه ۱۱ شده
ته: چیکارم داری
کوک: میدونستی به شرکتت پیشنهاد همکاری دادم
ته: نکنه...تو همون کارخونه پرورش گله هستی؟
کوک: افریننن خب امضا کردی؟
تهیونگ: اره امشب کلی کار کردم
کوک: هوم افرین منم فردا میرم امضا میکنم
ته: کاری نداری؟
کوک: یا یا قطع نکن کارت دارم
تهیونگ صاف روی مبل نشست و سرشو به عقب تکیه داد
ته: میشنوم
کوک: چرا ا،تو بوسیدی؟
ته: یه وقتایی اینجوری اروم میشد
کوک: به من گفت که بیشتر عصبی شده
ته: پوف از طرف من معذر...ن...فقط به روش خودت قانعش کن قصدی نداشتم
کوک: دوستش داری؟
تهیونگ: پوف چرا باز اینو میپرسی؟...نه دوستش ندارم فقط یه خواهر ناتنی بود شد تموم بیا راجب چیزای دیگه حرف بزنیم
کوک: اوکی من دیگه حرفی ندارم خوب باشی
تهیونگ: پوف تنکس
کوک: یا چرا هی پوف میکنی
تهیونگ: دارم سیگار میکشم
قطع کرد
...
جونگکوک ویو
هرچی دستگیرم شد مخصوصا سیگار رو برای ا.ت گفتم...اینا بالاخره باید از خر احمقی بیان پایین و له هم اعتراف کنن
....
ویو صبح زود
ا.ت ویو
با صدای تماشای مداوم چشمامو باز کردم..تهیونگ!!!تماس رو با بیمیلی وصل کردم
ا.ت: چیه؟
تهیونگ: تو چیکار کردی؟(داد)احمق نمیدونی وقتی شرکت تو تنگنای تمام حرکاتت زیر نظره؟(عربده)گمشو بیا شرکت یه سخرانی ازت بگیریم که بگی این خونه رو پسند کرده بودی ولی چون مسافرت بودی نتونستی خونه رو تحویل بگیری فقط زود باش
گوشی قطع شد و ا.ت تو تعجب موند جوری که تهیونگ باهاش حرف زده بود هیچوقت هیچ روز نبوده که اینجور باهاش صحبت بشه... فریادش اولین باز بود که اینقدر بلند بود...سریع بلند شد بهتر بود هرچه سریع تر آماده شه
ا.ت ویو
ست دخترونه سفیدمو پوشیدم و موهامو تیغ ماهی بافتم و با ماشینی که شرکت فرستاده بود رفتم و با راهنمایی اشخاص رسیدم به یهجاتقریبا۳۰ نفری جلوم بودن با کامپیوتر و دوربین انگار خبر نگارن!
ا.ت اول که سلام خدمت همگی شما کسانی که دارید به حرفای من گوش میدید...دیروز من سهام یک نفر از سهام داران رو خریدم و بله من پول دارم اما این دلیل نمیشه کع تا به شرکت امدم شروع بکنم چیزایی که میخواستمو بخرم در واقع من یک مسافرت خانوادگی داشتم و این خونهای که الان تمامی تصاویر از ریز تا درشتش توی رسانه هست قبل از این مسافرت خریداری شده منتها روزی که امدم تو این خونه با روزی که رسما راس کار این شرکت امدم یکی شده پس امیدوارم که هواشی رو تموم کنید...همین
خبرنگارا
۱۰۰🌚❤️👍🏿
ا.ت با دیدن جواب خنده ای زد و نوشت(اره باید امار رو بگیری در ضمن تو دیگه به من نگو جوجه سی سانتی همون نردبون سک_سی که عظلاتشو نگفتی هم اینا رو میگه)کوک جواب داد(چشم جوجه بیست سانتی)
...
جونگکوک: چطوری پسر
تهیونگ: خوبم تو چطوری
کوک: صدات خستس
تهیونگ: هوففف این موقع چیکارم داری؟
کوک: ساعت تازه ۱۱ شده
ته: چیکارم داری
کوک: میدونستی به شرکتت پیشنهاد همکاری دادم
ته: نکنه...تو همون کارخونه پرورش گله هستی؟
کوک: افریننن خب امضا کردی؟
تهیونگ: اره امشب کلی کار کردم
کوک: هوم افرین منم فردا میرم امضا میکنم
ته: کاری نداری؟
کوک: یا یا قطع نکن کارت دارم
تهیونگ صاف روی مبل نشست و سرشو به عقب تکیه داد
ته: میشنوم
کوک: چرا ا،تو بوسیدی؟
ته: یه وقتایی اینجوری اروم میشد
کوک: به من گفت که بیشتر عصبی شده
ته: پوف از طرف من معذر...ن...فقط به روش خودت قانعش کن قصدی نداشتم
کوک: دوستش داری؟
تهیونگ: پوف چرا باز اینو میپرسی؟...نه دوستش ندارم فقط یه خواهر ناتنی بود شد تموم بیا راجب چیزای دیگه حرف بزنیم
کوک: اوکی من دیگه حرفی ندارم خوب باشی
تهیونگ: پوف تنکس
کوک: یا چرا هی پوف میکنی
تهیونگ: دارم سیگار میکشم
قطع کرد
...
جونگکوک ویو
هرچی دستگیرم شد مخصوصا سیگار رو برای ا.ت گفتم...اینا بالاخره باید از خر احمقی بیان پایین و له هم اعتراف کنن
....
ویو صبح زود
ا.ت ویو
با صدای تماشای مداوم چشمامو باز کردم..تهیونگ!!!تماس رو با بیمیلی وصل کردم
ا.ت: چیه؟
تهیونگ: تو چیکار کردی؟(داد)احمق نمیدونی وقتی شرکت تو تنگنای تمام حرکاتت زیر نظره؟(عربده)گمشو بیا شرکت یه سخرانی ازت بگیریم که بگی این خونه رو پسند کرده بودی ولی چون مسافرت بودی نتونستی خونه رو تحویل بگیری فقط زود باش
گوشی قطع شد و ا.ت تو تعجب موند جوری که تهیونگ باهاش حرف زده بود هیچوقت هیچ روز نبوده که اینجور باهاش صحبت بشه... فریادش اولین باز بود که اینقدر بلند بود...سریع بلند شد بهتر بود هرچه سریع تر آماده شه
ا.ت ویو
ست دخترونه سفیدمو پوشیدم و موهامو تیغ ماهی بافتم و با ماشینی که شرکت فرستاده بود رفتم و با راهنمایی اشخاص رسیدم به یهجاتقریبا۳۰ نفری جلوم بودن با کامپیوتر و دوربین انگار خبر نگارن!
ا.ت اول که سلام خدمت همگی شما کسانی که دارید به حرفای من گوش میدید...دیروز من سهام یک نفر از سهام داران رو خریدم و بله من پول دارم اما این دلیل نمیشه کع تا به شرکت امدم شروع بکنم چیزایی که میخواستمو بخرم در واقع من یک مسافرت خانوادگی داشتم و این خونهای که الان تمامی تصاویر از ریز تا درشتش توی رسانه هست قبل از این مسافرت خریداری شده منتها روزی که امدم تو این خونه با روزی که رسما راس کار این شرکت امدم یکی شده پس امیدوارم که هواشی رو تموم کنید...همین
خبرنگارا
۱۰۰🌚❤️👍🏿
- ۱۶.۹k
- ۲۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط