yek tarafe part : 6
باد سرد دور بدنم میپیچید و لرزه به جونم میانداخت، ولی من با پاهای پوشیده در بوت با زحمت به راهم ادامه میدادم به دنبال جای خاصی گشتم که شبهایی که خوابم نمیبرد به طور مکرر میرفتم
عشق یکطرفه و بیخوابی دوستهای بلند مدت من بودند حتی ممکنه بود خواهر برادر همدیگه باش شرور و بی احساس با انگشتهایی چسبناک همونطور که خسته و کوفته راه میرفتم لیز خوردم و به تنه زبر و خشن درختی برخوردم
با وجود الیه کلفت کت پشمیام احساس سوزش کردم
دستهامو که میسوختند به هم مالیدم و زمزمه کردم :
+ لعنتی
چشمهام از درد فیزیکی و روحی خیس شدند ازش متنفرم از گریه کردن با انگشتهای یخ کرده اشکهامو پاک کردم و سعی کردم نفسهای کوتاه و سریعم رو کنترل کنم
به خودم زمزمه وار گفتم :
+ اشکالی نداره. اصلا اشکالی نداره خوب میشم
کلماتم مقطع از دهنم بیرون میاومد ولی حداقل دیگه گریه نمیکردم
همون موقع یه صدایی شنیدم صدای قدمهایی که روی زمین خیس برداشته میشدند غژ غژ سرد و بی روحی با ترس پشت درخت مخفی شدم ولی سرمو با کنجکاوی جلو بردم
مرد قد بلندی که لباسهای سر تا پا مشکی پوشیده بود هودی مشکی و شلوار گرمکن مشکی روی نیمکت نیمکت من و زیر درخت من که هیچ شاخهای نداشت نشسته بود
میخواستم بگم اون جای منه عوضی ولی وحشت زده ساکت موندم. اون کی بود؟ این وقت شب اینجا چیکار میکرد؟ مردم شبها میخوابیدند! ولی من استثنا بودم قلب من شکسته بود
اون لبه نیمکت نشسته بود و سرشو که با کاله هودی پوشیده بود خم کرده و به زمین خیره شده بود
آروم خودشو عقب کشید لم داد و سرشو به سمت بالا گرفت
کلاهش پایین افتاد و موهای پرپشت مشکیاش پیدا شد که زیر نور زرد چراغ میدرخشید موهای مجعد و بلندی که تقریبا از پشت گردنش گذشته بود و به شونه هاش میرسید به آسمون نگاه کرد و منم همین کارو کردم با همدیگه به ماه و ابرهای بزرگ و فربه نگاه کردیم میتونستم بوی برف رو توی هوا حس کنم
به نظرم آسمون به اندازه کافی جالب نبود پس به اون نگاه کردم
معلوم بود داره به سختی نفس میکشه سینه پهنش بالا و پایین میشد به قطره عرقی که از روی گردن کشیده و برآمدگی تیز سیب آدمش گذشت نگاه کردم شاید قبل از نشستن مشغول دویدن بوده؟
بدون نگاه کردن به پایین دستشو به سمت عقب برد تا یه چیزی رو از جیبش دربیاره یه سیگار سر جاش جابه جا شد و صورتشو پایین گرفت حالا میتونستم چهرهاشو ببینم یه سری زوایا و خط های تیز و معین روی صورتش وجود داشت. استخون گونهاش به سمت فک محکمش کشیده شده بود.
قطرات عرق روی پیشونیاش به چشم میخورد دستشو بلند کرد و پاکشون کرد با بالا بردن دستش پارچه هودی روی سینه سنگینش کشیده شد
منتظر بودم هر لحظه یه سیگار روشن کنه و یه کام بکشه داشتم میمردم که سیگار کشیدنش رو ببینم دود گرم ی که از بین لبهاش وارد هوای زمستونی میشد رو ولی... نکشید
فقط به طرز سادهای بهش خیره شد که بین دو انگشتش بیحرکت قرار گرفته بود بهش اخمی کرد، انگار مجذوبش شده
انگار که ازش متنفر بود مثل اینکه نمیتونست تصور کنه چرا یه تیکه چوب سرطانی توجه اشو جلب کرده و بعد پرتش کرد
دستشو دوباره عقب برد و یه سیگار دیگه درآورد دوباره همون روال رو پیش گرفت خیره شدن اخم کردن انتظار من برای حرکت بعدیش
این دفعه آهی کشید سینهاش بالا و پایین رفت و یه فندک از جیبش درآورد. سیگار رو بین لب هاش گذاشت و با یه حرکت انگشت روشنش کرد کامی گرفت و دودشو بیرون داد
چشمهاش از خلسه اولین مکش روی هم افتاد ممکنه حتی ناله هم کرده باشه من که بودم میکردم
نگاه کردن بهش که سعی میکرد با هوسش بجنگه طاقت فرسا بود به خاطر تسلیم شدنش هم خوشحال بودم و هم غمگین
دلم میخواست بدونم اگه من توی همچین موقعیتی قرار میگرفتم چیکار میکردم احتمالا چهره کارا به ذهنم میاومد که میگفت باید روی خویشتن داریم کار کنم.
میدونستم دودی که از دهنش بیرون میاد باکره است یه قطره ماریجوانا هم داخلش وجود نداشت ولی من میخواستمش
خیلی هم میخواستم
سلام به ستاره های عزیزم اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت فراموش نشه خوشگلای من
عشق یکطرفه و بیخوابی دوستهای بلند مدت من بودند حتی ممکنه بود خواهر برادر همدیگه باش شرور و بی احساس با انگشتهایی چسبناک همونطور که خسته و کوفته راه میرفتم لیز خوردم و به تنه زبر و خشن درختی برخوردم
با وجود الیه کلفت کت پشمیام احساس سوزش کردم
دستهامو که میسوختند به هم مالیدم و زمزمه کردم :
+ لعنتی
چشمهام از درد فیزیکی و روحی خیس شدند ازش متنفرم از گریه کردن با انگشتهای یخ کرده اشکهامو پاک کردم و سعی کردم نفسهای کوتاه و سریعم رو کنترل کنم
به خودم زمزمه وار گفتم :
+ اشکالی نداره. اصلا اشکالی نداره خوب میشم
کلماتم مقطع از دهنم بیرون میاومد ولی حداقل دیگه گریه نمیکردم
همون موقع یه صدایی شنیدم صدای قدمهایی که روی زمین خیس برداشته میشدند غژ غژ سرد و بی روحی با ترس پشت درخت مخفی شدم ولی سرمو با کنجکاوی جلو بردم
مرد قد بلندی که لباسهای سر تا پا مشکی پوشیده بود هودی مشکی و شلوار گرمکن مشکی روی نیمکت نیمکت من و زیر درخت من که هیچ شاخهای نداشت نشسته بود
میخواستم بگم اون جای منه عوضی ولی وحشت زده ساکت موندم. اون کی بود؟ این وقت شب اینجا چیکار میکرد؟ مردم شبها میخوابیدند! ولی من استثنا بودم قلب من شکسته بود
اون لبه نیمکت نشسته بود و سرشو که با کاله هودی پوشیده بود خم کرده و به زمین خیره شده بود
آروم خودشو عقب کشید لم داد و سرشو به سمت بالا گرفت
کلاهش پایین افتاد و موهای پرپشت مشکیاش پیدا شد که زیر نور زرد چراغ میدرخشید موهای مجعد و بلندی که تقریبا از پشت گردنش گذشته بود و به شونه هاش میرسید به آسمون نگاه کرد و منم همین کارو کردم با همدیگه به ماه و ابرهای بزرگ و فربه نگاه کردیم میتونستم بوی برف رو توی هوا حس کنم
به نظرم آسمون به اندازه کافی جالب نبود پس به اون نگاه کردم
معلوم بود داره به سختی نفس میکشه سینه پهنش بالا و پایین میشد به قطره عرقی که از روی گردن کشیده و برآمدگی تیز سیب آدمش گذشت نگاه کردم شاید قبل از نشستن مشغول دویدن بوده؟
بدون نگاه کردن به پایین دستشو به سمت عقب برد تا یه چیزی رو از جیبش دربیاره یه سیگار سر جاش جابه جا شد و صورتشو پایین گرفت حالا میتونستم چهرهاشو ببینم یه سری زوایا و خط های تیز و معین روی صورتش وجود داشت. استخون گونهاش به سمت فک محکمش کشیده شده بود.
قطرات عرق روی پیشونیاش به چشم میخورد دستشو بلند کرد و پاکشون کرد با بالا بردن دستش پارچه هودی روی سینه سنگینش کشیده شد
منتظر بودم هر لحظه یه سیگار روشن کنه و یه کام بکشه داشتم میمردم که سیگار کشیدنش رو ببینم دود گرم ی که از بین لبهاش وارد هوای زمستونی میشد رو ولی... نکشید
فقط به طرز سادهای بهش خیره شد که بین دو انگشتش بیحرکت قرار گرفته بود بهش اخمی کرد، انگار مجذوبش شده
انگار که ازش متنفر بود مثل اینکه نمیتونست تصور کنه چرا یه تیکه چوب سرطانی توجه اشو جلب کرده و بعد پرتش کرد
دستشو دوباره عقب برد و یه سیگار دیگه درآورد دوباره همون روال رو پیش گرفت خیره شدن اخم کردن انتظار من برای حرکت بعدیش
این دفعه آهی کشید سینهاش بالا و پایین رفت و یه فندک از جیبش درآورد. سیگار رو بین لب هاش گذاشت و با یه حرکت انگشت روشنش کرد کامی گرفت و دودشو بیرون داد
چشمهاش از خلسه اولین مکش روی هم افتاد ممکنه حتی ناله هم کرده باشه من که بودم میکردم
نگاه کردن بهش که سعی میکرد با هوسش بجنگه طاقت فرسا بود به خاطر تسلیم شدنش هم خوشحال بودم و هم غمگین
دلم میخواست بدونم اگه من توی همچین موقعیتی قرار میگرفتم چیکار میکردم احتمالا چهره کارا به ذهنم میاومد که میگفت باید روی خویشتن داریم کار کنم.
میدونستم دودی که از دهنش بیرون میاد باکره است یه قطره ماریجوانا هم داخلش وجود نداشت ولی من میخواستمش
خیلی هم میخواستم
سلام به ستاره های عزیزم اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت فراموش نشه خوشگلای من
- ۴.۴k
- ۲۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط