خوش حآل و آزآد

خــوش حــآل و آزآد
تکپآرتی jk






با تن سرد برگشت به خونه
مثل همیشه بدون اینکه نگاهی به پدر و مادرش بندازه رفت توی اتاق و درو پشت سرش بست
زیادی خسته بود
از درس
از خانواده
از عشق

اینقدر مغزش درگیر همه چی بود که کاراش کُند پیش میرفت و خواب نداشت
برای همین سر کلاسای دانشگاه بیشتر اوقات خواب بود... .

مامانش اومد توی اتاقش و گفت:

هی دختر جون چخبر؟

دارلا نگاه بدی به مامانش کرد و چیزی نگفت

مامان دارلا: خب باشه
موضوعی پیش اومده لباساتو عوض کن میخوام درموردش صحبت کنیم

مامانش از اتاق رفت بیرون و درو بست

دارلا نشست گوشه اتاقش و سرشو بین دستاش گرف
فشار زیادی از همه نظر روش بود
استرس اینو داشت که مامانش میخواد بهش چی بگه

لباساشو عوض کرد
با همون صورت خسته از اتاقش اومد بیرون و سر میز شام نشست

پدر و مادرش پشت میز نشسته بودن و منتظر دخترشون بودن
غذا داشت سرد میشد و از دهن میوفتاد
ولی اونا باز منتظر دخترشون بودن... .

دارلا نشست پشت میز و سلامی زیر لب گفت

مادرش سریع براش از غذای رو میز براش کشید

مامان دارلا: بیا عزیزم

دارلا: ممنونم

هر سه نفر شروع کردن به غذا خوردن

همینجور غرق در افکار و شام خوردن بودن که بابای دارلا گفت:

چرا اینقدر نمراتت اومده پایین؟

با این حرف دارلا دست از غذا خوردن برداشت و لقمه ای که گذاشته بود دهنش سر گلوش موند...

نمیدونست چی بگه
پس این همون موضوع مهمی بود که میخواستن درموردش حرف بزنن

مادر دارلا: ببین دخترم تو همیشه بهترین بودی و نمراتت خوب بود
ما متوجه شدیم که یه اتفاقی افتاده چون از نظر روحی هم خیلی بهم ریختی

بابای دارلا: فدای چشمات که نمراتت اومده پایین فقط بگو چیشده

همه این حرفا توی مغز دارلا اکو میشدن
نمیدونست چی بگه
فقط برای دو دیقه مات و گیج بود

سکوتی بلند تر از فریاد میز شام رو برداشته بود
جز صدای نفس های نگرانشون دیگه چیزی حس نمیشد
دارلا با چشم های پر از اشکش به پدر و مادرش که ازش ناامید شده بودن نگاه کرد... .

دارلا با بغض گفت:

م..من..من فقط...

مامان دارلا: فقط بگو داریم از نگرانی دق میکنیم دارلااا!!!

دارلا یدفه از شدت فشار منفجر شد و گریه کرد
کاملا جرواجر... .

دارلا: مامان...هق..مامان من عاشق یکی شدم..مامانن...

پدر و مادر دارلا فقط از تعجب سکوت کرده بودن
نه از عصبانیت و نه از ناراحتی
از تعجب..!
منتظر دخترشون بودن که ادامه بده موضوع رو.. .

دارلا: ایندفعه دیگه نمیزارم دخالت کنید
اینو دیگه بیخیالم شید
واسه درسم...زندگیم و همه چی بم فشار اوردید
ولی اینو نه دیگه نمیزارم...

دختر از جاش بلند شد و گفت:

مرسی مامان خیلی خوشمزه بود
دستپختت امروز از همه روزا بهتر بود
دقیقا روزی که برام زهرمار بود!
و باید بگم نگران نباشید
من بهش گفتم بخاطر درس باید بزارمت کنار!
بخاطر این درس لعنتی که همشو دارم برای شما میخونم...

و از میز شام دور شد و رفت توی اتاقشو نشست و گریه کرد
اره، عاشق شده بود
اونم یه عشق دوطرفه...
اینقدر ناراحت بود که سریع شماره عشقش "جونگکوکی" رو گرفت.

دو بوق نخورده بود که سریع جواب داد

جونگکوک: جانم؟

دارلا با صدای گرفتش گفت:

کوک...

جونگکوک: جانم نازدونه

دارلا: کوک خوب نیسم...

جونگکوک: به مامانت و بابات گفتی درموردم؟!

دارلا: اره گفتم
خیالت راحت شد؟
چرا اینقدر عجله داری بریم تو رابطه..ها؟

جونگکوک: من فقط نمیخواستم ازشون پنهون کنی...

دارلا: نه تو به من شک داری
فکر میکنی که من دوستت ندارم.

جونگکوک: خوبه که همه اینارو میدونی...

دارلا: چرا بهم اعتماد نداری؟؟
چرا نمیفهمی عاشقتم
لعنتی من بخاطرت پیش مامانم گریه کردم...

جونگکوک: نمیدونم
بنظرم این رابطه اشتباه بود
احساس میکنم کم گذاشتم برات
من دوستت دارم ولی تو هیچوقت ثابتش نکردی...

دارلا: من حتا نپرسیدم کدوممون بهتر بودیم
بعد میگی کم گذاشتی؟
تو چجوری عشقتو ثابت کردی؟
بایه بوسه؟!

جونگکوک چیزی نگفت

دارلا: شنیدن حقیقت اینقدر برات تلخه؟

جونگکوک: شاید فعلا براش آماده نباشیم
ولی من باز دوستت دارم
حتا اگه دوسم نداشته باشی ولت نمیکنم

دارلا: شاید تفاوت هایی داشته باشیم
ولی منم دوستت دارم

جونگکوک: نه نمیخواد ثابت کنی... .
اشتباه کردم... .
دوستت دارم دخترم...

شاید تهش یه دل سیر اشک بریزیم
ولی ته ته تهش یه شمع شعله ور روشنه تو دلمون... .

خوشحال و آزاد، در چَرم... .
____________________________________-
اَز جِکسـ ـو... .
پآیآن... .
دیدگاه ها (۱۴)

فــآک اِســتآردوپآرتی sugaP.1بار چندم بود...این چندمین بار ب...

فـــآک اِســتآردوپآرتی sugaP.2اون بادیگار های مغرور و لعنتی ...

شـــوقِ پــَـروآزتکپآرتی Vفقط شوق پایان داریم، نه آغازپریشون...

دِلخوشـــــیتکپآرتی jkفقط منتظر یک پیام ساده بودیه سلام ساده...

خـوش حــآل و آزآد2تکپآرتی JKوقتی میگم میتونم به هوس بندازمت ...

اون توی اوج ناامیدی امیدش مادرش بود ولی مادرش هم مثل بقیه آد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط