Under the moonlight
P30
تمام مدت تهیونگ به پشت لینا یعنی میزی که هرین و جونگکوک زل زده بود
×میگم خوبی؟چیشده؟
÷خب ام...سفارشتو دادی؟
×اره
÷برو دستشویی دستاتو بشور میخوای چیز بخوری کثیف نباشن
×نه نمیخواد به جایی نمالیدم
÷عه برو دیگه
لینغ متعجب به حرف تهیونگ رفت دستشویی تا دستاشو بشوره.تهیونگم که وقتی تلف نکرد و رفت پیش میز جونگکوک...
جونگکوک و هرین درحال گپ زدن و بگو بخند بودن که کسی بالا سرشون ایستاد.هرین فک کرد گارسونه اما سفارش هاشون که اومده بود!
سرشو بالا برد و با کسی که توقع اینجا بودنشو نداشت روبه رو شد
÷به به سلام اقای جئون
جونگ کوک سرشو بالا برد.
-[این اینجا...]
÷چیشد؟توقع دیدن منو نداشتی
+ا..اقای کیم!
تهیونگ که تا حالا به قیافهی دختر روبه روی جونگکوک دقت نکرده بود،حالا شناختش
÷هرین!
-شما همو میشناسین
+ایشون نامزد لینا هستن
÷هرین بیا بریم
+کجا؟
-کجا؟
÷نباید پیش این باشی
+چرا مگه...
÷گفتم نباید اینجا باشی(بلند)
...
لینا دستاشو شست.توی اینه به خودش نگاهی انداخت.یکم دست به موهاش زد تا مرتبش کنه.یهو صدای داد تهیونگ رو شنید و سریع رفت بیرون
...
جونگکوک بلند شد
-چرا داد میزنی؟چرا باید باهات بیاد؟
÷اقای جئون خودتو نزن به اون راه.کاش الانم که داری تقاص پس میدی بازم اینکارای قبلا رو نمیکردی اما مثل اینکه هنوز ادم نشدی
+اینجا چه خبره؟شما با هم چه نسبتی دارین؟
×تهیونگ
صدای نگران و اروم لینا به گوشش رسید که با عث شد با تعجب بهش نگاه کنه
+لینا
×هرین تو اینجا..
-هی تهیونگ.ببین چیکار کردی؟بزار در ارامش حرفمونو بزنیم بریم
÷کجا؟تازه پیدات کردم جونگکوک.باهات کار دارم
×تهیونگ چیکار میکنی این کیه
هرین رفت کنار لینا.
+این رئیسمه.ماجرا دیشبو برات تعریف میکنم اما نمیدونم اینا همو از کجا میشناسن(جوری که فقط لینا بشنوه)بالاخره ایده پیدا کردم برا پارت جدید هوووو
با تشکر از کسی که بهم ایده داد
برادر داداشای گلم میدونم مسخره داره پیش میره نیازی نیست بگین🗿🙃
P30
تمام مدت تهیونگ به پشت لینا یعنی میزی که هرین و جونگکوک زل زده بود
×میگم خوبی؟چیشده؟
÷خب ام...سفارشتو دادی؟
×اره
÷برو دستشویی دستاتو بشور میخوای چیز بخوری کثیف نباشن
×نه نمیخواد به جایی نمالیدم
÷عه برو دیگه
لینغ متعجب به حرف تهیونگ رفت دستشویی تا دستاشو بشوره.تهیونگم که وقتی تلف نکرد و رفت پیش میز جونگکوک...
جونگکوک و هرین درحال گپ زدن و بگو بخند بودن که کسی بالا سرشون ایستاد.هرین فک کرد گارسونه اما سفارش هاشون که اومده بود!
سرشو بالا برد و با کسی که توقع اینجا بودنشو نداشت روبه رو شد
÷به به سلام اقای جئون
جونگ کوک سرشو بالا برد.
-[این اینجا...]
÷چیشد؟توقع دیدن منو نداشتی
+ا..اقای کیم!
تهیونگ که تا حالا به قیافهی دختر روبه روی جونگکوک دقت نکرده بود،حالا شناختش
÷هرین!
-شما همو میشناسین
+ایشون نامزد لینا هستن
÷هرین بیا بریم
+کجا؟
-کجا؟
÷نباید پیش این باشی
+چرا مگه...
÷گفتم نباید اینجا باشی(بلند)
...
لینا دستاشو شست.توی اینه به خودش نگاهی انداخت.یکم دست به موهاش زد تا مرتبش کنه.یهو صدای داد تهیونگ رو شنید و سریع رفت بیرون
...
جونگکوک بلند شد
-چرا داد میزنی؟چرا باید باهات بیاد؟
÷اقای جئون خودتو نزن به اون راه.کاش الانم که داری تقاص پس میدی بازم اینکارای قبلا رو نمیکردی اما مثل اینکه هنوز ادم نشدی
+اینجا چه خبره؟شما با هم چه نسبتی دارین؟
×تهیونگ
صدای نگران و اروم لینا به گوشش رسید که با عث شد با تعجب بهش نگاه کنه
+لینا
×هرین تو اینجا..
-هی تهیونگ.ببین چیکار کردی؟بزار در ارامش حرفمونو بزنیم بریم
÷کجا؟تازه پیدات کردم جونگکوک.باهات کار دارم
×تهیونگ چیکار میکنی این کیه
هرین رفت کنار لینا.
+این رئیسمه.ماجرا دیشبو برات تعریف میکنم اما نمیدونم اینا همو از کجا میشناسن(جوری که فقط لینا بشنوه)بالاخره ایده پیدا کردم برا پارت جدید هوووو
با تشکر از کسی که بهم ایده داد
برادر داداشای گلم میدونم مسخره داره پیش میره نیازی نیست بگین🗿🙃
- ۵.۰k
- ۰۲ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط