معشوقه دشمن
معشوقه دشمن
P⁷
با فک افتاده به عمارت روبهروش نگاه میکرد.انتظار همچین چیزی نداشت.میشه گفت دو سوم کاخ سفید بود.دیوار هایی با آجر نما هایی خاکستری و سفید که با چراغ های گردی که روی زمین بودن،نور پردازی میشدند و اُبُهَتشان را بیشتر و زیبا تر میکردند.کل حیاط که به صورت تقریبی میشد گفت ۴۰۰ متری باشه با چمن پر شده بود و دور تا دور حیاط پر از درختان بلند و سر به فلک کشیده بود.یه تاب زنجیریِ میله ای با رنگ کرمی مایل به طوسی رنگآمیزی شده بود.راه صافی که به در عمارت میرسید و با کاشی های نسبتا بزرگی پُر شده بود.
-خب...تو این خونه یه دفتر داری یه اتاق.بیا بریم وسایلتو بزار.
براش عجیب بود که این قصر رو خونه مینامید.از همون راه کاشی کاری شده به سمت عمارت رفتند.توش چیزی بیشتر از قشنگی بود.کف عمارت با کاشی هایی مشکی با رگه های نقره ای و طلایی که در نور میدرخشیدند،بود.دیوار ها کاغذ دیواری طوسی و بدون طرح داشت که با کف ست بود،رگه هایی طلایی داشت.فکر نمیکرد این مرد خشک کنارش یه همچین سلیقه و سبکی داشته باشه.شایدم چون تا حالا خونهی یه مافیا رو ندیده بود براش عجیب بود.پشت سر همون مافیا حرکت میکرد تا به اتاق رسید.اتاقش میشد مساحت کل سالن خونش،با یه حمام،دستشویی و کمد خیلی بزرگ لباس.
-اینجا اتاقته و اتاق بغلی دفترت.چمدونتو بزار بریم اونم نشونت بدم
چمدونشو همونجا رخا کرد پ دوباره پشت سرش حرکت کرد.دفتر،تقریبا مثل دفتر خودش تو اداره بود.با این تفاوت که دیوار ها شیشهای نبودن.یه میز و صندلی چرم.با خودش فکر کرد که این چند ماه اینجا بودن هم بد نیست!
P⁷
با فک افتاده به عمارت روبهروش نگاه میکرد.انتظار همچین چیزی نداشت.میشه گفت دو سوم کاخ سفید بود.دیوار هایی با آجر نما هایی خاکستری و سفید که با چراغ های گردی که روی زمین بودن،نور پردازی میشدند و اُبُهَتشان را بیشتر و زیبا تر میکردند.کل حیاط که به صورت تقریبی میشد گفت ۴۰۰ متری باشه با چمن پر شده بود و دور تا دور حیاط پر از درختان بلند و سر به فلک کشیده بود.یه تاب زنجیریِ میله ای با رنگ کرمی مایل به طوسی رنگآمیزی شده بود.راه صافی که به در عمارت میرسید و با کاشی های نسبتا بزرگی پُر شده بود.
-خب...تو این خونه یه دفتر داری یه اتاق.بیا بریم وسایلتو بزار.
براش عجیب بود که این قصر رو خونه مینامید.از همون راه کاشی کاری شده به سمت عمارت رفتند.توش چیزی بیشتر از قشنگی بود.کف عمارت با کاشی هایی مشکی با رگه های نقره ای و طلایی که در نور میدرخشیدند،بود.دیوار ها کاغذ دیواری طوسی و بدون طرح داشت که با کف ست بود،رگه هایی طلایی داشت.فکر نمیکرد این مرد خشک کنارش یه همچین سلیقه و سبکی داشته باشه.شایدم چون تا حالا خونهی یه مافیا رو ندیده بود براش عجیب بود.پشت سر همون مافیا حرکت میکرد تا به اتاق رسید.اتاقش میشد مساحت کل سالن خونش،با یه حمام،دستشویی و کمد خیلی بزرگ لباس.
-اینجا اتاقته و اتاق بغلی دفترت.چمدونتو بزار بریم اونم نشونت بدم
چمدونشو همونجا رخا کرد پ دوباره پشت سرش حرکت کرد.دفتر،تقریبا مثل دفتر خودش تو اداره بود.با این تفاوت که دیوار ها شیشهای نبودن.یه میز و صندلی چرم.با خودش فکر کرد که این چند ماه اینجا بودن هم بد نیست!
- ۳.۵k
- ۳۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط