#جایخالی...
جاهای خالی همیشه با عبارتهای مناسب پر نمی شوند!
بعضی جاهای خالی پر نشدنی اند ، مثل جای خالی پیرزنی سفید ، ریز نقش،با چشمانی سبز و موهایی نقره ای که عروسک زیبایی را می مانست که به دوران پیری رسیده باشد و من مثل بچه هایم "دا "صدایش میزدم .
در گوشه ، گوشه خانه ای که همیشه خانه دا بود و سالها بعد از رفتنش هنوز هم خانه دا ست ،خاطرات روزهای بودنش سر به سر دلم می گذارند ، گاه با تجسم لبخندش لبخند میزنم و گاه با تداعی نگاهش بغض میکنم .
اینجا همه جاها خالیست !روی آن مبل ، کنار این سماور و بالای آن تراس ،
و من همیشه برای پر کردنشان دنبال یک عبارت مناسب می گردم ، "دا " !
و این همان عبارتی است که نه در این خانه و این شهر ، که دیگر در هیچ کجای دنیا نمیتوانم بیابمش....
پ ☆ ن
تلویزیون آهنگ شاد میخونه و دل من باز تا روزهای دور میره ،
امان از وقتی که آهنگهای شاد روزهای بودن کسی رو به یادت بیارن و آهنگهای غمگین، نبودنش رو ،خاطره ها ویرانگرن وقتی که خاطره ساز اونها دیگه نیست...!
از این بازی ها جانمیسوزد...
نمی دانم ، جمله ای مانند ( از همه بدتر ) برایش کافیست یا نه !
یا اگر بگویم تنها یک بد وجود دارد و آن هم تویی
آیا اغراق نکرده ام ؟
مگر نمی دانی که
بازیچه کردن دیگری گناه نیست ، فراتر از آن است
دودلی تویی که برسر دوراهی بی دغدغه نشسته ای
به بازی گرفتن زندگی کسی است که
دریکی از مسیر ها چشم به راه توست
که شاید بیایی ...
میدانی چه میگویم ؟
اصلا خبر داری امیدی که او دارد چقدر خطرناک است ؟
میدانی که یک چشم او اشک غم دارد و دیگری اشک شوق
و تو نه می آیی و نه میروی ، در نهایت نه این می بارد و نه آن !
میدانی چه میگویم ؟
و این کارت کثیف نیست بلکه
کثیفی را هم کثیف تر میکند
او چشمش به آن راهیست که تو از اینجا میروی
اما در دلش میگوید ( اگر نرود چه ؟ )
میدانی و این دانستن حال آدم را بهم میزند...
#بندرعباسزیبا
#هرمزگان
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#چوکبندر
جاهای خالی همیشه با عبارتهای مناسب پر نمی شوند!
بعضی جاهای خالی پر نشدنی اند ، مثل جای خالی پیرزنی سفید ، ریز نقش،با چشمانی سبز و موهایی نقره ای که عروسک زیبایی را می مانست که به دوران پیری رسیده باشد و من مثل بچه هایم "دا "صدایش میزدم .
در گوشه ، گوشه خانه ای که همیشه خانه دا بود و سالها بعد از رفتنش هنوز هم خانه دا ست ،خاطرات روزهای بودنش سر به سر دلم می گذارند ، گاه با تجسم لبخندش لبخند میزنم و گاه با تداعی نگاهش بغض میکنم .
اینجا همه جاها خالیست !روی آن مبل ، کنار این سماور و بالای آن تراس ،
و من همیشه برای پر کردنشان دنبال یک عبارت مناسب می گردم ، "دا " !
و این همان عبارتی است که نه در این خانه و این شهر ، که دیگر در هیچ کجای دنیا نمیتوانم بیابمش....
پ ☆ ن
تلویزیون آهنگ شاد میخونه و دل من باز تا روزهای دور میره ،
امان از وقتی که آهنگهای شاد روزهای بودن کسی رو به یادت بیارن و آهنگهای غمگین، نبودنش رو ،خاطره ها ویرانگرن وقتی که خاطره ساز اونها دیگه نیست...!
از این بازی ها جانمیسوزد...
نمی دانم ، جمله ای مانند ( از همه بدتر ) برایش کافیست یا نه !
یا اگر بگویم تنها یک بد وجود دارد و آن هم تویی
آیا اغراق نکرده ام ؟
مگر نمی دانی که
بازیچه کردن دیگری گناه نیست ، فراتر از آن است
دودلی تویی که برسر دوراهی بی دغدغه نشسته ای
به بازی گرفتن زندگی کسی است که
دریکی از مسیر ها چشم به راه توست
که شاید بیایی ...
میدانی چه میگویم ؟
اصلا خبر داری امیدی که او دارد چقدر خطرناک است ؟
میدانی که یک چشم او اشک غم دارد و دیگری اشک شوق
و تو نه می آیی و نه میروی ، در نهایت نه این می بارد و نه آن !
میدانی چه میگویم ؟
و این کارت کثیف نیست بلکه
کثیفی را هم کثیف تر میکند
او چشمش به آن راهیست که تو از اینجا میروی
اما در دلش میگوید ( اگر نرود چه ؟ )
میدانی و این دانستن حال آدم را بهم میزند...
#بندرعباسزیبا
#هرمزگان
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#چوکبندر
- ۲۷.۳k
- ۳۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط