برای او part : 2۶

÷ جیمی باهات ازدواج میکرد . درسته ؟
ویولنت گفت
+ خودش گفته بود که میخواد با این حال چندادن هم در این باره مطمئن نبود
ریچل : خوب پس فقط یه برادر داره جای اون یکی رو میگیره امکان پذیره
کریسی : دور و بر من که از این خبرا نیست. تو عاشق جیمی نبودی؟ چطور میتونی با برادرش ازدواج کنی ؟
ریچل : این به ازدواج مصلحتیه همه ی قوانین گذاشته شده بحث عاشقی نیست که درباره ی اینه که کار درست انجام بشه جیمین میخواد از بچه و ویولنت مراقبت کنه من که فکر میکنم این عالیه اونها همیشه یه خانواده باقی میمونن و با هم ارتباط خواهند داشت . خانواده همه چیزه
همانطور که دوستانش به بحث خود ادامه میدادند ویولنت فهمید که تا به حال به این حقیقت فکر نکرده که او و جیمین همیشه به نحوی در زندگی هم خواهند بود بچه آنها را به هم مرتبط میکرد همانطور که تمامیه بچه ها والدینشان را به هم مرتبط میکردند
والدین نمیتوانست خودش را به عنوان یک والد ببیند. اگر چه برای دو این نقشی آشنا بود او برای چندین سال جیمی را بزرگ کرده بود و دانستن اینکه او در این باره اطلاعاتی داشت باعث شد که ویولنت درباره ی ازدواجش حس بهتری داشته باشد
او در هر موردی عالی به نظر می آمد. مهربان ، بخشنده و صبور بود و بله خوش چهره تحت هر شرایط دیگری.....
ذهنا خود را از ادامه ی این فکر متوقف کرد به چه فکر میکرد ؟ جیمین فقط به یک پیمان کاری فکر میکرد در ضمن جیمی چه میشد ؟
ايا انها عاشق هم بودند؟ واقعا جواب این سوال را نمیدانست حسش راجع به جیمی از همه ی کسان دیگری که با آنها قرار گذاشته بود قوی تر بود هنگامی که از مرگ او مطلع شده بود گریه کرده و دلش برایش تنگ شده بود. اما عشق ؟ عشق چه حسی بود ؟ چطور کسی میتوانست از آن مطمئن شود ؟
کریسی به او لبخند زد
= ما فقط میخوایم که تو خوشحال باشی و تازه به بخش خوبش فکر کن دیگه برای به مدت طولانی قرار نیست به فکر قرار گذاشتن با یه آدم جدید باشی این عالیه
ریچل نیز در توافق با او سر خود را تکان داد
÷ این اون چیزیه که خودت دلت میخواد ؟
ویولنت به جیمین فکر کرد و اینکه او چطور راضی بود که در کنار او و بچه باشد اینکه چطور اکنون میتوانست کمی از فشار مالی خانواده ی خود کم کند و در ضمن خودش هم میتوانست مدرک پرستاریش را بگیرد
ریچل گفت : پس بله کی فکر میکرد جوون ترین عضو گروه زودتر از بقیه ازدواج میکنه
کریسی به ریچل نگریست و گفت
= دلت میخواد ازدواج کنی؟ هیچ وقت چیزی در این باره نگفته بودی
ریچل شانه های خود را بالا انداخت
÷ بدمم نمیاد خودم به خانواده داشته باشم همیشه بهش فکر کردم. خودت چطور ؟
کریسی سر خود را تکان داد
= من از بچه ها چیزی خالیم نمیشه و زایمان ؟ یه کم زیادی ابکیه
ریچل با خنده گفت
÷ این ابکی بودن رو قبول دارم اما این که به مردی باشه که به خاطرش به خونه بیای چی ؟
کریسی گفت : = این یکی لازمش قرار گذاشتنه من قرار نمیزارم مخصوصا قرار اول اونا افتضاحن در ضمن من یه گربه دارم اون از خوبم بهتره دوستام و به زندگی عالی دارم
ویولنت خندید
+ یه پسره خیلی ناز چی ؟
= اون یه گربه ی خیلی نازه جدی میگم من هیچ مشکلی با مجرد بودنم ندارم هیچ وقتم نیاز نداشتم که با یکی رابطه ی عاشقانه داشته باشم
ویولنت دوست داشت که دلیلش را بداند مگر همه دوست نداشتند که با کسی ارتباط برقرار کنند؟ خودش میدانست که همیشه ارزوی ازدواج و بچه را داشت. خنده دار بود که چطور حالا هر دو را داشت ولی هیچ کدام واقعی به نظر نمی آمد
ویولنت گفت : + ممنون که قبول کردی از دفتر بریم میدونم که پیشنهاد داده بودی از خونه ی ما بریم، اما من هنوز به خانواده ام نگفتم و...
دیگر حرفش را ادامه نداد
⋆┈⋆┈⋆┈⋆┈⋆┈⋆┈⋆⋆┈⋆┈⋆┈⋆┈⋆┈⋆┈⋆
جیمین به او نگریست و سپس دوباره حواس خود را متوجه جاده کرد و به سمت رستوران راند ما هر دومون سر کار بودیم مشکلی نیست کاملا مشخص بود

سلام به همگی اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید لطفا روح نباشید برای هزارمین بار واقعا زشته اگر حمایت نمیکنین انفالو کنید
دیدگاه ها (۲)

برای او part : 27

برای او part : 28

برای او part : 25

برای او part : 24

من بچه بودم و از خودم گوشی نداشتم و همیشه آهنگای مامانم و گو...

جیمین فیک زندگی پارت ۶۶

جیمین فیک زندگی پارت ۶۷#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط