Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_32



شاید الان داره با خودش میگه:
" این چشه؟
مشکلی چیزی داره؟
مسیرو عوض نکنم ببرمش بیمارستان؟"
فاز خودمو درک نمیکردم
چقدر مودی شدم؟ یهو دپرس و یهو مخالفش شادو جینگول! بهتره یکم روی رفتارم کار کنم
چند لحظه بهم زل زدو بعد
گوشیشو برداشت و زیر لب فسقلی ای نثارم کرد.
دیدم رفت تو پی وی یونگی بنظرم براش لوکیشن فرستاد...
بی تفاوت به جونگکوک ضبطو روشن کردم و شروع کردم به عوض کردن اهنگا درحال همخونی با اهنگ بودم که جونگکوک ماشین رو به پرواز دراورد.
ناخوداگاه خندیدم
گاهی سنگینی نگاهش رو احساس میکردم و گاهی من یواشکی دیدش میزدم و فکر میکنم از دیدش پنهون نبود.
بعد چند اهنگ یه اهنگ غمگین پلی شد. دوسش نداشتم و دوس نداشتم حالم خراب شه.. داشتم سعی میکردم یکم هم که شده به خودم روحیه بدم
هرچند پوچ...
زودی اهنگو قطع کردم
یهو حرفای مادر جونگکوک تو ذهنم اکو شد.
کنجکاو بودم کلمو تکیه دادم به صندلی و به جونگکوک خیره شدم
وقتی متوجه حرکتم شد با تعجب لب زد

_چیزی شده...
+میگم جونگکوک...
_بگو
+ اگه اشتبا نکنم با اون دختره ‌ی به ظاهر عشقت بهم زدی اره؟

متوجه شدم که ناراحت شده ولی همچنان ریلکس بود.

_چرا همیچن سوالی میپرسی؟
+همین جوری از مادرت شنیدم

چیزی نگفت و سرعتو زیاد تر کرد فکر کردم نمیخواد چیزی بگه که تو حالت قبلی برگشتم
بعد از چند ثانیه با صدای بم و مردونش که اتفاقا الان گرفته تر هم شده بود لب زد

_اره بهم زدم چون متوجه شدم دختره بی لیاقته و بهترین کار همون بود ولی دوست ندارم بحثشو باز کنم
+که اینطور
_ خب چی میخوری برم  بگیرم؟

ماشینو کنار یه سوپرمارکت پارک کرد.
ازش خواستم یه دانگو برام بخره.

_ الان میام
+باشه

زیاد نگذشته بود که حس خفگی کردم شیشه ماشین رو پایین دادم و بیرون رو نگاه میکردم زیاد نگذشته بود که یه ماشین مشکی اومد کنار پنجره ترمز کرد یکم از شیشه فاصله گرفتم....
چنتا پسر جوون توی ماشین بودن.
سعی کردم جلب توجه نکنم و بهشون اهمیت ندم.
میدونستم قطعا الان چیزی بارم میکنن.
رانندهه که یه پسر خوشگل بود لب زد:

80 لایک