چند شاتی
" بازی شانس "
PART : 16
آروم صورتمو نوازش کرد
تهیونگ: خیلی در حقم بیانصافی کردی ولی
بغضم گرفت
سون هی: ببخشید
تهیونگ: من مگه قبل اینکه پای بابات به رابطه ما کشیده بشه، بهت نگفتم میخوام ازدواج کنیم؟
سون هی: گفتی اما...
پرید تو حرفم
تهیونگ: بعد اینکه رل زدیم و من 2 روز رفتم خونه، همون موقه جریان تو رو به مامان و بابام گفتم
با تعجب سرمو بردم عقب
سون هی: خدایی؟
تهیونگ: باور کن. شنیدی که تو مراسم گفتم میخوام کسبوکار خودمو راهاندازی کنم، قطعا تنهایی از پسش بر نمیام، دلم میخواد یه نقطه امن داشته باشم که بهش پناه ببرم؛ ازش انرژی بگیرم و دوباره برگردم میدون
سون هی: ببخشید
تهیونگ: خب، دلیل چهارم؟
خجالت کشیدم و کامل از بغلش اومدم بیرون، به صندلی تکیه دادم و به جاده خیره شدم
سون هی: اینو نمیگم دیگه
تک خنده کوتاهی کرد
تهیونگ: چرا اونوقت؟
سون هی: چون هم خجالت میکشم و هم 3 تا دلیل گفتم بسه دیگه
دستشو گذاشت رو رون پام و فشار کوچیکی بهش وارد کرد
تهیونگ: میگی یا فشارش بدم؟
خندیدم
سون هی: الان این تهدید بود؟
تهیونگ: آره، دردش زیاده
سون هی: نخیرم، من عضلات پام قویه، هیچ حساسیتی رو پاهام ندا...
هنوزم حرفم تموم نشده بود که رونمو تو دستای مردونهش محکم فشار داد، یه لحظه از شدت درد دادم در اومد
بلند خندید
تهیونگ: خب؟ داشتی میگفتی
اعتراض کردم
سون هی: دردم اومد خو
این بار با شیطنت انگشتای کشیدشو رسوند به پشت زانوم و از روی شلوار آروم نوازشش کرد، همزمان با این کارش به چشمام خیره شد
نمیدونم چرا اما ته دلم یه طوری شد و ضربان قلبم رفت بالا
همونطوری که به نوازش کردن پشت زانوم ادامه داد، سرشو آورد نزدیک صورتم، منم ناخواسته سرمو خم کردم، آروم لبامو بوسید
چند تا میک طولانی رو لبام زد و ازم جدا شد، چشمام خمار خمار شده بودن
دستشو از پام بالا آورد و لبخند جذابی زد
تهیونگ: ولی گفتی رو پاهات حساس نیستی
یهطوری محو جذابیتهاش شده بودم که این بار خودم لباشو بوسیدم، با شیطنت همراهیم کرد، وقتی لبامون از هم جدا شد، سریع و شتابزده گفتم مرسی که بهم فهموندی رو پاهام حساسم
خندید و چشمک زد
ادامه دارد دخترکم
حمایت؟!
با کامنت تون خوشحالم میکنید دخترا
PART : 16
آروم صورتمو نوازش کرد
تهیونگ: خیلی در حقم بیانصافی کردی ولی
بغضم گرفت
سون هی: ببخشید
تهیونگ: من مگه قبل اینکه پای بابات به رابطه ما کشیده بشه، بهت نگفتم میخوام ازدواج کنیم؟
سون هی: گفتی اما...
پرید تو حرفم
تهیونگ: بعد اینکه رل زدیم و من 2 روز رفتم خونه، همون موقه جریان تو رو به مامان و بابام گفتم
با تعجب سرمو بردم عقب
سون هی: خدایی؟
تهیونگ: باور کن. شنیدی که تو مراسم گفتم میخوام کسبوکار خودمو راهاندازی کنم، قطعا تنهایی از پسش بر نمیام، دلم میخواد یه نقطه امن داشته باشم که بهش پناه ببرم؛ ازش انرژی بگیرم و دوباره برگردم میدون
سون هی: ببخشید
تهیونگ: خب، دلیل چهارم؟
خجالت کشیدم و کامل از بغلش اومدم بیرون، به صندلی تکیه دادم و به جاده خیره شدم
سون هی: اینو نمیگم دیگه
تک خنده کوتاهی کرد
تهیونگ: چرا اونوقت؟
سون هی: چون هم خجالت میکشم و هم 3 تا دلیل گفتم بسه دیگه
دستشو گذاشت رو رون پام و فشار کوچیکی بهش وارد کرد
تهیونگ: میگی یا فشارش بدم؟
خندیدم
سون هی: الان این تهدید بود؟
تهیونگ: آره، دردش زیاده
سون هی: نخیرم، من عضلات پام قویه، هیچ حساسیتی رو پاهام ندا...
هنوزم حرفم تموم نشده بود که رونمو تو دستای مردونهش محکم فشار داد، یه لحظه از شدت درد دادم در اومد
بلند خندید
تهیونگ: خب؟ داشتی میگفتی
اعتراض کردم
سون هی: دردم اومد خو
این بار با شیطنت انگشتای کشیدشو رسوند به پشت زانوم و از روی شلوار آروم نوازشش کرد، همزمان با این کارش به چشمام خیره شد
نمیدونم چرا اما ته دلم یه طوری شد و ضربان قلبم رفت بالا
همونطوری که به نوازش کردن پشت زانوم ادامه داد، سرشو آورد نزدیک صورتم، منم ناخواسته سرمو خم کردم، آروم لبامو بوسید
چند تا میک طولانی رو لبام زد و ازم جدا شد، چشمام خمار خمار شده بودن
دستشو از پام بالا آورد و لبخند جذابی زد
تهیونگ: ولی گفتی رو پاهات حساس نیستی
یهطوری محو جذابیتهاش شده بودم که این بار خودم لباشو بوسیدم، با شیطنت همراهیم کرد، وقتی لبامون از هم جدا شد، سریع و شتابزده گفتم مرسی که بهم فهموندی رو پاهام حساسم
خندید و چشمک زد
ادامه دارد دخترکم
حمایت؟!
با کامنت تون خوشحالم میکنید دخترا
- ۱۲.۵k
- ۱۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط