یوسف نی ام و‌لیک مرا گرگ دریده است
تا شهر پدر کیست برد پیرهنم را
سرتا قدمم سوخته ای کودک معصوم
آزار مده چلچله ی بی وطنم را
دل را چه نیاز است به غمخواری که عمریست
نخ بسته و خود دوخته ام زخم تنم را
از شکوه گذشته است که یاران به مراتب
بشکسته دل و بال و پر و پر زدنم را
🖤بنام پدر 🖤
دیدگاه ها (۸)

از مسلخ خود به چشم تو پناه آوردم ای اغوش آغشته به نور پرواز ...

یک دم با خیال من با من بمان بگذار با هر نگاه دلم. برای بوسید...

فرهاد کوه را می‌شکافت و شیرین را می‌جست شیرین بالای بیستون ا...

سلام ای نوازش گرک و میش بیا و این سکوت پر از یادت را بشکن غر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط