دختری از ایران
Part:3
ویو ا/ت:
از حرفش قلبم شروع به تند زدن کرد،حالم کلا عوض شده بود، یکدفعه متوجه این شدم که دستمو گرفته و منو به سمت یه ماشین میبره منو سوار ماشین میکنه و درو میبنده.
+چرا اوردیم تو ماشین؟
دیدم ماسک و کلاهش رو دراورد هنوزم زیبا بود موهاش،لباش...
-به چی زل زدی؟ خیلی خوشگلم؟
به خودم اومدم دیدم زل زدم به کوک.
+چی؟ها.. اره یعنی نه یعنی اره...
-(لبخند ملیح)
+چرا اوردیم تو ماشین؟
ویو کوک:
حس عجیبی نسبت بهش داشتم به خاطر لباسش بود شاید؟ لباسش خیلی تنگ و باز بود... ولی خیلی دختر قشنگیه نه حس هوس نبود،اون حس اون حس عشق بود! اگه حتی سنشم خیلی ازم کمتر بود.
-میخوام باهات بیشتر اشناشم!
+واقعا؟باورم نمیشه....
خب من ا/تم ۲۰ سالمه توی ایران به دنیا اومدم دیگه چیز زیادی نیست دربارم بدونی...
۱۳ سال ازم کوچیک تره اشکالی نداره تازه بهتره
-اینا هم اطلاعات خوبی بود.!
نمیتونستم فقط نگاهش کنم نمیتونستم پس بهش نزدیک شدم فاصلمون تقریبا ۱ سانت بود و یه بو//سه ی طولانی رو شروع کردم، ا/ت رو بدجوری میخو//ردم و جالبی کار اینجا بود که اونم همراهی میکرد!
ویو ا/ت:
اون منو بو//س کرد! منم که از خدام بود همراهی میکردم دستام رو دور گردن جونگکوک حلقه کردم و منم می//خوردمش اصلا نمیخواستم تموم شه،ولی بعد از ۷ مین نفس کم اوردم و میزدم به سینه جونگکوک که ولم کنه لبامون کبود شده بود و نفس نفس میزدیم
-انگار خیلی خوشت اومد! خیلی خوب همراهی میکردی...
+اره از خدام بود ولی نفس کم اوردم.
-دوست دارم ا/ت
در مغز ا/ت: چی واقعا دوسم داره من من نمیدونم چی بگم اون منو دوست دارهه! ولی نباید انقد زود تثمیم بگیرم ما فقط نیم ساعته اشنا شدیم بزا ازش بپرسم...
+جونگکوک ما نیم ساعته اشنا شدیم واقعا عاشقمی؟
-با اینکه نیم ساعته ولی من واقعا عاشقتم ا/ت
+من خیلی بیشتر جونگکوگ
و پریدم بغلش ازش جدا شدم
+جونگکوگ من برم هتل؟
-میرسونمت
+باشه
توی راه حرفی رد و بدل نشد رسیدیم هتل
_خداحافظ
بعد یه بوس روی لباش خداحافظیم رو کردم و پیاده شدم..
ساعت ۹ بود ولی به قدری خسته بودم بعد از اینکه لباسام رو عوض کردم میخواستم بخوابم که...
ادامه دارد
Part:3
ویو ا/ت:
از حرفش قلبم شروع به تند زدن کرد،حالم کلا عوض شده بود، یکدفعه متوجه این شدم که دستمو گرفته و منو به سمت یه ماشین میبره منو سوار ماشین میکنه و درو میبنده.
+چرا اوردیم تو ماشین؟
دیدم ماسک و کلاهش رو دراورد هنوزم زیبا بود موهاش،لباش...
-به چی زل زدی؟ خیلی خوشگلم؟
به خودم اومدم دیدم زل زدم به کوک.
+چی؟ها.. اره یعنی نه یعنی اره...
-(لبخند ملیح)
+چرا اوردیم تو ماشین؟
ویو کوک:
حس عجیبی نسبت بهش داشتم به خاطر لباسش بود شاید؟ لباسش خیلی تنگ و باز بود... ولی خیلی دختر قشنگیه نه حس هوس نبود،اون حس اون حس عشق بود! اگه حتی سنشم خیلی ازم کمتر بود.
-میخوام باهات بیشتر اشناشم!
+واقعا؟باورم نمیشه....
خب من ا/تم ۲۰ سالمه توی ایران به دنیا اومدم دیگه چیز زیادی نیست دربارم بدونی...
۱۳ سال ازم کوچیک تره اشکالی نداره تازه بهتره
-اینا هم اطلاعات خوبی بود.!
نمیتونستم فقط نگاهش کنم نمیتونستم پس بهش نزدیک شدم فاصلمون تقریبا ۱ سانت بود و یه بو//سه ی طولانی رو شروع کردم، ا/ت رو بدجوری میخو//ردم و جالبی کار اینجا بود که اونم همراهی میکرد!
ویو ا/ت:
اون منو بو//س کرد! منم که از خدام بود همراهی میکردم دستام رو دور گردن جونگکوک حلقه کردم و منم می//خوردمش اصلا نمیخواستم تموم شه،ولی بعد از ۷ مین نفس کم اوردم و میزدم به سینه جونگکوک که ولم کنه لبامون کبود شده بود و نفس نفس میزدیم
-انگار خیلی خوشت اومد! خیلی خوب همراهی میکردی...
+اره از خدام بود ولی نفس کم اوردم.
-دوست دارم ا/ت
در مغز ا/ت: چی واقعا دوسم داره من من نمیدونم چی بگم اون منو دوست دارهه! ولی نباید انقد زود تثمیم بگیرم ما فقط نیم ساعته اشنا شدیم بزا ازش بپرسم...
+جونگکوک ما نیم ساعته اشنا شدیم واقعا عاشقمی؟
-با اینکه نیم ساعته ولی من واقعا عاشقتم ا/ت
+من خیلی بیشتر جونگکوگ
و پریدم بغلش ازش جدا شدم
+جونگکوگ من برم هتل؟
-میرسونمت
+باشه
توی راه حرفی رد و بدل نشد رسیدیم هتل
_خداحافظ
بعد یه بوس روی لباش خداحافظیم رو کردم و پیاده شدم..
ساعت ۹ بود ولی به قدری خسته بودم بعد از اینکه لباسام رو عوض کردم میخواستم بخوابم که...
ادامه دارد
- ۷.۵k
- ۱۵ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط