Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_75
جونگکوک من فردا میرم باشه؟
_جونگکوک خودشونم دعوت هستن پدرم سفارش جونگکوک رو هم کرد
جونگکوک کمی فکر کردو گفت
_اگه برنامه خاصی نداشتم حتما میام
و دیگه چیزی نگفت
تو سکوت فیلم به پایان رسید یونگی و وونا رفتن....
منم وسایلو جمع کردمو سمت اتاقم رفتم
«ویو جونگکوک»
روی تخت لم دادم گوشیو روشن کردم
یه تماس بی پاسخ از مامان داشتم
زودی بهش زنگ زدم
بعد از چند بوق جواب داد
_پسرم
جانم مامان خانوم
_خوبی مادر
ممنون خودت چی خوبی
_خوبم غذا خوردی مادر؟
. اره مامان خانوم اره، یه دل سیر خوردم
_خب خوبه لیلی چطوره خوبه بهتون که بد نمیگذره اذیتش که نمیکنی!
_همیشه باید اینقدر باهاش مهربون باشی مادر من؟ اصلا از علاقت سر در نمیارم چرا بهش اینقدر اهمیت میدی؟
دروغ بود اگه میگفتم از دست رفتار های بچگانه لیلی عصبی نبودم!
_حرف دهنتو بفهم پسر! این حرفا چیه میزنی؟
عروسمه! اون دختر بدبخت چه گناهی کرده که بیام باهاش بد رفتاری کنم؟
بگو چیکار نکرده... جفت پا پریده وسط زندگیم ریـ..ده بهم دیگه چی میخای؟
مامان دلم خوش نیست اینقدر باهاش خوب باشی که پرو بشه و هرچی بی احترامیه از دهنش در بیاد دفعه بعد نبینم حال اونو از من بپرسی!
_تو چت شده جونگکوک؟ اون زنته !
چرا همچین میکنی؟
اون ویکتوریا عوضی چی ازین دختر بیشتر داشت که اینجوری دل باختش شدی!؟
چرا دلتو نمیدی به این دختر بیچاره؟
چرا هرکاری میکنم ویکتوریارو از ذهنت بیرونش نمیکنی پسر!
با زندگی جدیدت بساز پسرم خواهش میکنم با لیلی خوب باش اون بیچاره که کاری نکرده.
دلم میخواست بهش بگم شما اونو به زور زن من کردین و باعث تنفرم نسبت بهش شدین.
صدای هق هق ارومش از پشت گوشی به گوشم خورد
فح/شی به خودم دادم که چرا اینجوری دل نازکشو میشکونم
_مامان خانوم دورت بگردم بازم گریه کردی؟ اخه من نمیدونم این همه اشکو از کجات میاری مادر من! خیلی خب بیا ازین بحث بگذریم
بگو ببینم چخبر بابا خوبه؟
با مکث جواب داد
_خوبه مادر باباتم خوبه
شرکت چطوره اوضاع خوبه؟
_اره همچی ردیفه
خب خوبه
مادر..
_جانم مامان خانوم
نامجون
_نامجون چی مامان خانوم
میخاد برگرده! حدود یه هفته دیگه شایدم زودتر میخاد برگرده
125 لایک
#part_75
جونگکوک من فردا میرم باشه؟
_جونگکوک خودشونم دعوت هستن پدرم سفارش جونگکوک رو هم کرد
جونگکوک کمی فکر کردو گفت
_اگه برنامه خاصی نداشتم حتما میام
و دیگه چیزی نگفت
تو سکوت فیلم به پایان رسید یونگی و وونا رفتن....
منم وسایلو جمع کردمو سمت اتاقم رفتم
«ویو جونگکوک»
روی تخت لم دادم گوشیو روشن کردم
یه تماس بی پاسخ از مامان داشتم
زودی بهش زنگ زدم
بعد از چند بوق جواب داد
_پسرم
جانم مامان خانوم
_خوبی مادر
ممنون خودت چی خوبی
_خوبم غذا خوردی مادر؟
. اره مامان خانوم اره، یه دل سیر خوردم
_خب خوبه لیلی چطوره خوبه بهتون که بد نمیگذره اذیتش که نمیکنی!
_همیشه باید اینقدر باهاش مهربون باشی مادر من؟ اصلا از علاقت سر در نمیارم چرا بهش اینقدر اهمیت میدی؟
دروغ بود اگه میگفتم از دست رفتار های بچگانه لیلی عصبی نبودم!
_حرف دهنتو بفهم پسر! این حرفا چیه میزنی؟
عروسمه! اون دختر بدبخت چه گناهی کرده که بیام باهاش بد رفتاری کنم؟
بگو چیکار نکرده... جفت پا پریده وسط زندگیم ریـ..ده بهم دیگه چی میخای؟
مامان دلم خوش نیست اینقدر باهاش خوب باشی که پرو بشه و هرچی بی احترامیه از دهنش در بیاد دفعه بعد نبینم حال اونو از من بپرسی!
_تو چت شده جونگکوک؟ اون زنته !
چرا همچین میکنی؟
اون ویکتوریا عوضی چی ازین دختر بیشتر داشت که اینجوری دل باختش شدی!؟
چرا دلتو نمیدی به این دختر بیچاره؟
چرا هرکاری میکنم ویکتوریارو از ذهنت بیرونش نمیکنی پسر!
با زندگی جدیدت بساز پسرم خواهش میکنم با لیلی خوب باش اون بیچاره که کاری نکرده.
دلم میخواست بهش بگم شما اونو به زور زن من کردین و باعث تنفرم نسبت بهش شدین.
صدای هق هق ارومش از پشت گوشی به گوشم خورد
فح/شی به خودم دادم که چرا اینجوری دل نازکشو میشکونم
_مامان خانوم دورت بگردم بازم گریه کردی؟ اخه من نمیدونم این همه اشکو از کجات میاری مادر من! خیلی خب بیا ازین بحث بگذریم
بگو ببینم چخبر بابا خوبه؟
با مکث جواب داد
_خوبه مادر باباتم خوبه
شرکت چطوره اوضاع خوبه؟
_اره همچی ردیفه
خب خوبه
مادر..
_جانم مامان خانوم
نامجون
_نامجون چی مامان خانوم
میخاد برگرده! حدود یه هفته دیگه شایدم زودتر میخاد برگرده
125 لایک
- ۲۶.۲k
- ۰۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط