Wrong Love
Wrong Love💕
Part5
تهیونگ: حالا چرا انقدر اصرار داری که باهاشون بجنگی؟
ماریا:از زور گفتن بدم میاد...
تهیونگ: دلیلت واقعا اینه؟...این دلیل خیلی غیر منطقیه..
ماریا: غیر منطقی؟...تو به این میگی غیر منطقی؟ این که بشینی و تماشا کنی که دوتا پسر..یا هر چی...یه مشت مفنگی احمق بهت زور بگن و برات قلدری کنن؟...این درسته؟
تهیونگ: نه ولی...ترجیح میدم خودتو قاطی اینجور مسائل نکنم...تو فکر میکنی اگه باهاشون بجنگی اونا ازت میترسن و کنار میکشن....ولی اشتباه میکنی...از نظر اونا...هر چی دختر پرو تر بهتر...بیشتر میتونن اذیتش کنن و شرش رو کنن..پس سعی کن باهاش کنار بیای...شاید یه بار یا دوبار همچنین اتفاقی بیوفته و باعث بشه خیلی عصبانی بشی...ولی وقتی واکنش نشون نمیدی اونا هم کلاف میشن و میرن.ولی وقتی تو واکنش نشون میدی..اونا به اذیت کردنت ادامه میدن....پس ادامه نده...
ماریا: آخه مشکل من اینه که نمیتونم ساعت بمونم...میدونی؟...زیر بار حرف زور نمیرم...
تهیونگ: آخرش توی بد دردسری می افتی پس ساکت بشین و چیزی نگو...و کاری نکن...
ماریا: من گفتم...نمیتونم ساکت بشینم...
تهیونگ سکوت کرد...دیگه چیزی نگفت...اون متوجه شده بود که دختر روبه رو به شدت لجبازه...و هیچ جوره کنار نمیاد...
تهیونگ: بهتره بریم سر کلاس...تا دیر نشده...
ماریا: آره بریم...
تهیونگ و ماریا هر دو به طرف کلاس حرکت کردن...و بعد از چند دقیقه هر دو سر کلاس بودن...و میز ماریا دقیقا کنار میز تهیونگ بود...بیشتر تایم کلاس ماریا به این فکر میکرد که چطوری از جونگی و رفیقاش انتقام بگیره...که دقیقا وسط های کلاس کسی زیر چونش رو گرفت و به سمت کلاس برش گردون...
...
ادامه دارد...
Part5
تهیونگ: حالا چرا انقدر اصرار داری که باهاشون بجنگی؟
ماریا:از زور گفتن بدم میاد...
تهیونگ: دلیلت واقعا اینه؟...این دلیل خیلی غیر منطقیه..
ماریا: غیر منطقی؟...تو به این میگی غیر منطقی؟ این که بشینی و تماشا کنی که دوتا پسر..یا هر چی...یه مشت مفنگی احمق بهت زور بگن و برات قلدری کنن؟...این درسته؟
تهیونگ: نه ولی...ترجیح میدم خودتو قاطی اینجور مسائل نکنم...تو فکر میکنی اگه باهاشون بجنگی اونا ازت میترسن و کنار میکشن....ولی اشتباه میکنی...از نظر اونا...هر چی دختر پرو تر بهتر...بیشتر میتونن اذیتش کنن و شرش رو کنن..پس سعی کن باهاش کنار بیای...شاید یه بار یا دوبار همچنین اتفاقی بیوفته و باعث بشه خیلی عصبانی بشی...ولی وقتی واکنش نشون نمیدی اونا هم کلاف میشن و میرن.ولی وقتی تو واکنش نشون میدی..اونا به اذیت کردنت ادامه میدن....پس ادامه نده...
ماریا: آخه مشکل من اینه که نمیتونم ساعت بمونم...میدونی؟...زیر بار حرف زور نمیرم...
تهیونگ: آخرش توی بد دردسری می افتی پس ساکت بشین و چیزی نگو...و کاری نکن...
ماریا: من گفتم...نمیتونم ساکت بشینم...
تهیونگ سکوت کرد...دیگه چیزی نگفت...اون متوجه شده بود که دختر روبه رو به شدت لجبازه...و هیچ جوره کنار نمیاد...
تهیونگ: بهتره بریم سر کلاس...تا دیر نشده...
ماریا: آره بریم...
تهیونگ و ماریا هر دو به طرف کلاس حرکت کردن...و بعد از چند دقیقه هر دو سر کلاس بودن...و میز ماریا دقیقا کنار میز تهیونگ بود...بیشتر تایم کلاس ماریا به این فکر میکرد که چطوری از جونگی و رفیقاش انتقام بگیره...که دقیقا وسط های کلاس کسی زیر چونش رو گرفت و به سمت کلاس برش گردون...
...
ادامه دارد...
- ۳۶۰
- ۱۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط