رمان پادشاه زندگیم

پارت ۳۲

ارسلان، دیانا برات کلی خوراکی میخرم فقط قهر نباش

دیانا، به دردم نمیخوره چون قشنگ گفتی تو برام اهمیتی نداری

ارسلان، من قلط کردم اصلا من تو بالکن میخوابم هرشب

دیانا، نمیخوام

ارسلان، باهم میخوابیم اصلا هر جی تو بگی فقط آشتی کن

دیانا، باشه فقط خوراکی یادت نره

ارسلان، آخيش پس پاشو امادشو بریم لباس عقد بخریم

دیانا، پاشدم بدو بدو حاضر شدم بریم

ارسلان، یا علی ۱۰ دقیقه نشده

دیانا، خوب ذوقه دیگه

ارسلان، اووو

دیانا، بله حالا بریم

ارسلان، بریم عزیزم

دیانا،نشستیم تو ماشین بعد ۲۰ دقیقه رسیدیم به پاساژ لباس مجلسی

ارسلان، دیانا

دیانا، جان

ارسلان، اونجارو نگاه کن

دیانا، کو

ارسلان، کو اون بالاست

دیانا، بامزه

ارسلان، باشه بابا نگاه چقدر قشنگه

دیانا، آره بیا بریم

ارسلان، صبر کن جندتا مغازه دیگرو ببینیم
دیانا، دستشو گرفتم کشیدم

ارسلان، باشه خودم میام،خنده،
دیدگاه ها (۱۲)

رمان پادشاه زندگیم پارت ۳۳دیانا، بیا دیگه ارسلان، اومدمدیانا...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۳۴دیانا، آهان حلقه چی ارسلان، بریم ب...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۳۱دیانا، خواست پتو رو از روم بکشه که...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۳۰دیانا، از خواب بیدار شدم ساعت ۱۱ ب...

رمان بغلی من پارت ۵۰دیانا :خوشگله ارسلان: آره بریم تو ماشین ...

رمان بغلی من پارت ۶۵ارسلان: باشه باشه باور کردم برو بخواب لب...

رمان بغلی من پارت ۶۶دیانا: از خواب بیدار شدم بدنم کوفته بود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط