رمان پادشاه زندگیم


پارت ۳۱

دیانا، خواست پتو رو از روم بکشه که نزاشتم دستمو توف زدم و کشیدم رو چشمام و به یه خاطره تلخ فکر کردم

ارسلان، دیاناااا قشنگم ببخشید من نمیدونستم ناراحت میشی

دیانا، برو آقا ارسلان

ارسلان، از پشت پتو رفتم و تو پتوش خودم و جا دادم دستمو دور کمرش حلقه کردم

دیانا، دستشو دور کمرم حلقه کرد

ارسلان، دیانا عشق من

دیانا، من عشق کسی نیستم

ارسلان، تو عشق منی راستی امروز باید بریم برای عروسیمون خرید کنیم

دیانا، اولا عقد دومن من قهرم و باهات جایی نمیام تازه اشکمم دراوردی

ارسلان، من غلط کردم شکر خوردم

دیانا، نوچ

ارسلان، برگردمشتم سمت خودم بوسش کردم چشای اشکیشو بوس کردم

دیانا، راستش خیلی دوست داشتم نازمو میکشع
دیدگاه ها (۲۲)

رمان پادشاه زندگیم پارت ۳۲ارسلان، دیانا برات کلی خوراکی میخر...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۳۳دیانا، بیا دیگه ارسلان، اومدمدیانا...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۳۰دیانا، از خواب بیدار شدم ساعت ۱۱ ب...

رمان پادشاه زندگیم پارت ۲۹ارسلان، کنارش دراز کشیدم بوسه ای ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط