p
p28
چند روزی گذشته بود ات کلا ۱بار به کوک سر زده بود و کلا دنبال مدرک بود هدف بعدی مادرش کوک بود و ات نمیتونست این اجازرو بده ات بعد صحبت کردن با دوست قدیمیش سمت پاتوق شون یا همون دفتر پاتریک راه افتاد(همون مردی تو پارت قبلی)
رسید رفت
+سلام به همگی قهوه خریدم بخورین جون بگیرین
ولی کسی جواب نداد
+چرا ساکتین؟
که یکی از مردا به یکی از اتاقا اشاره کرد
ات اروم قدم برداشت سمت اتاقش انتظار داشت که مادرش باشه ولی با کسی که دید دیونه شد
+دیونه شدی؟(با داد)
_من نه ولی تو اره اینجا چیکار میکنی ات
+دنبال انتقامم و تو، الان باید تو بیمارستان باشی
_ات من فقط نگرانتم تو چند روزه نیومدی دیدنم و معلوم نیست داری چیکار میکنی
+کوک بهت گفتم که نگران من نباش کاری نمیکنم که اسیب ببینم الانم لطفا زود برگرد اگه زخمت باز بشه چی؟
که یهو پاتریک با قدم های اهسته وارد اتاق شد
*به به به پس اون جونگ کوک معروف تویی که دل دخترمو بردی عقل از سرش پرونده
_دخترم؟ شما؟
+مثل پدرمه ی زمونی اون مواظبم بود
_اها خوشبختم
کوک دستشو جلو اورد و مرد تا خواست با کوک دست بده یهو داد بیدار شروع شد
یکی از مردا بدو بدو اومد داخل و داد
*حمله شده
ات دست کوک رو مهکم گرفت
_ات داره چی میشه
+کوک فقط فرار کن
بلاخره رسیدن به اون اتاق ات و کوک نمیدونستن دارن چیکار میکنن و فقط از بین جمعیتی که درحال کشتن هم بودن داشتن فرار میکردن چند نفر روی زمین درحال جون دادن بودن بعضیا مرده بودن همه جا پر خون بود هیچ رحمی تو چشم هیچ کس نبود
توی ی لحضه ات کوک رو کم کرد
پاتریک دست ات رو گرفت تا ببرتش بیرون
*بیا بریم زود باش
+صب کن.... نه کوک... کوک اونجاس... کوک.... کوککککک
که چشم ات به داییش خورد ک سمت کسی اصلحه گرفته مسیر تفنگو نگاه کرد کوک بود تنها چیزی که حس میکرد ترس بود بدون توجه به هیچ چیزی مثل دیونه ها دوید سمت کوک
+کووووووکککککک
باممممممم....
چند روزی گذشته بود ات کلا ۱بار به کوک سر زده بود و کلا دنبال مدرک بود هدف بعدی مادرش کوک بود و ات نمیتونست این اجازرو بده ات بعد صحبت کردن با دوست قدیمیش سمت پاتوق شون یا همون دفتر پاتریک راه افتاد(همون مردی تو پارت قبلی)
رسید رفت
+سلام به همگی قهوه خریدم بخورین جون بگیرین
ولی کسی جواب نداد
+چرا ساکتین؟
که یکی از مردا به یکی از اتاقا اشاره کرد
ات اروم قدم برداشت سمت اتاقش انتظار داشت که مادرش باشه ولی با کسی که دید دیونه شد
+دیونه شدی؟(با داد)
_من نه ولی تو اره اینجا چیکار میکنی ات
+دنبال انتقامم و تو، الان باید تو بیمارستان باشی
_ات من فقط نگرانتم تو چند روزه نیومدی دیدنم و معلوم نیست داری چیکار میکنی
+کوک بهت گفتم که نگران من نباش کاری نمیکنم که اسیب ببینم الانم لطفا زود برگرد اگه زخمت باز بشه چی؟
که یهو پاتریک با قدم های اهسته وارد اتاق شد
*به به به پس اون جونگ کوک معروف تویی که دل دخترمو بردی عقل از سرش پرونده
_دخترم؟ شما؟
+مثل پدرمه ی زمونی اون مواظبم بود
_اها خوشبختم
کوک دستشو جلو اورد و مرد تا خواست با کوک دست بده یهو داد بیدار شروع شد
یکی از مردا بدو بدو اومد داخل و داد
*حمله شده
ات دست کوک رو مهکم گرفت
_ات داره چی میشه
+کوک فقط فرار کن
بلاخره رسیدن به اون اتاق ات و کوک نمیدونستن دارن چیکار میکنن و فقط از بین جمعیتی که درحال کشتن هم بودن داشتن فرار میکردن چند نفر روی زمین درحال جون دادن بودن بعضیا مرده بودن همه جا پر خون بود هیچ رحمی تو چشم هیچ کس نبود
توی ی لحضه ات کوک رو کم کرد
پاتریک دست ات رو گرفت تا ببرتش بیرون
*بیا بریم زود باش
+صب کن.... نه کوک... کوک اونجاس... کوک.... کوککککک
که چشم ات به داییش خورد ک سمت کسی اصلحه گرفته مسیر تفنگو نگاه کرد کوک بود تنها چیزی که حس میکرد ترس بود بدون توجه به هیچ چیزی مثل دیونه ها دوید سمت کوک
+کووووووکککککک
باممممممم....
- ۵.۶k
- ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط