p
p27
ات همه چیزو به مرد تعریف کرد اون مرد تنها کسی بود که ات رو از تو خیابون سرد تاریک جام کرد هر ود بعد اینکه مادرش از خونه انداختش بیرون ات به سایه این مرد پناه برد و خب ات تنها کسی هست که مرد بهش اعتماد داره
مرد از جاش پاشد و پشت ات قرار گرفت و خوب میتونست متوجه حال بدی ات شه
*پس میگی ۳روز کامل بدون هیچ استراحتی بالا سر اون پسر وایسادی و الان با این حال میخوای بری به جنگ؟ ببینم دختر تو احمقی؟
_احمق نیستم فقط....فقط
* فقط عاشقشی اتی که من میشناسم ی دختر بی حسو قدرت منو اسیب ناپذیره ولی این چیزی ک من می بینم ی دختر بچه ضعیفه
+تغییر کردم اون ات مرده کشتمش برای رسیدن به ارزوهام باید می کشتمش الانم تنها ترسم از دست دادن کوکه و همین ترس داره نابودم میکنه، پس بهتره به جای غر زدن کمکم کنی هر چی تحدیده برای از دست دادنش دارم رو نابود کنم
جمله ات انقدر جدی مهکم بود که تموم ادمای اونجا یک بار دیگه هم ساکت شدن
*باشه اروم باش بهتره اول بری خونه یکم استراحت کنی من ادمامو میفرستم دنبال مدرک فردا بیا دیدنم
ات از جاش پاشد و با قدم های بلند سمت در خروجی رفت و دقیقا بعد خروجش دوباره صدای همه بلند شد ات سمت ماشینش رفت و رفت خونه
ات رفت خونه و چند ساعتی خوابید و وقتی هوا روشن شد از خواب پاشد و حاظر شد تا بره به کاراش برسه
ویو کافه دنج
ات بدون درنگی روی صندلی نشست که دقیقا روبه روی مردی بود که یک کت قهوه ای که نه پوشیده بود
+نترس و فقط حرف بزن مامانم چیکار میخواد بکنه؟
*هنوز تو بازیه
+یعنی همچنان در حال کشتن ادماست و هدف بعدیش....
مرد روی کاغذ چیزهای نوشت و به ات داد ات بعد خوندن اسم و نوشته های دخل کاغذ خون بدنش سرد شد
از جاش پاشد و سمت ماشینش رفت و با شماره ای تماس گرفت که سالهاست گوشه مخاطباش داشت خاک میخورد
*یادی از ما کردی
+اطلاعات میخوام درباره مامانم
*هیچ چیز ارزون نیست
+هیچ وقت رایگان معامله نکردم
*بیا همون جای همیشگی....
ات همه چیزو به مرد تعریف کرد اون مرد تنها کسی بود که ات رو از تو خیابون سرد تاریک جام کرد هر ود بعد اینکه مادرش از خونه انداختش بیرون ات به سایه این مرد پناه برد و خب ات تنها کسی هست که مرد بهش اعتماد داره
مرد از جاش پاشد و پشت ات قرار گرفت و خوب میتونست متوجه حال بدی ات شه
*پس میگی ۳روز کامل بدون هیچ استراحتی بالا سر اون پسر وایسادی و الان با این حال میخوای بری به جنگ؟ ببینم دختر تو احمقی؟
_احمق نیستم فقط....فقط
* فقط عاشقشی اتی که من میشناسم ی دختر بی حسو قدرت منو اسیب ناپذیره ولی این چیزی ک من می بینم ی دختر بچه ضعیفه
+تغییر کردم اون ات مرده کشتمش برای رسیدن به ارزوهام باید می کشتمش الانم تنها ترسم از دست دادن کوکه و همین ترس داره نابودم میکنه، پس بهتره به جای غر زدن کمکم کنی هر چی تحدیده برای از دست دادنش دارم رو نابود کنم
جمله ات انقدر جدی مهکم بود که تموم ادمای اونجا یک بار دیگه هم ساکت شدن
*باشه اروم باش بهتره اول بری خونه یکم استراحت کنی من ادمامو میفرستم دنبال مدرک فردا بیا دیدنم
ات از جاش پاشد و با قدم های بلند سمت در خروجی رفت و دقیقا بعد خروجش دوباره صدای همه بلند شد ات سمت ماشینش رفت و رفت خونه
ات رفت خونه و چند ساعتی خوابید و وقتی هوا روشن شد از خواب پاشد و حاظر شد تا بره به کاراش برسه
ویو کافه دنج
ات بدون درنگی روی صندلی نشست که دقیقا روبه روی مردی بود که یک کت قهوه ای که نه پوشیده بود
+نترس و فقط حرف بزن مامانم چیکار میخواد بکنه؟
*هنوز تو بازیه
+یعنی همچنان در حال کشتن ادماست و هدف بعدیش....
مرد روی کاغذ چیزهای نوشت و به ات داد ات بعد خوندن اسم و نوشته های دخل کاغذ خون بدنش سرد شد
از جاش پاشد و سمت ماشینش رفت و با شماره ای تماس گرفت که سالهاست گوشه مخاطباش داشت خاک میخورد
*یادی از ما کردی
+اطلاعات میخوام درباره مامانم
*هیچ چیز ارزون نیست
+هیچ وقت رایگان معامله نکردم
*بیا همون جای همیشگی....
- ۶.۲k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط