معشوقه دشمن
معشوقه دشمن
P³⁰
+میخوای سیگار بکشی لازم نیست ماجرا رو به اینکه منو نمیشناسی برسونی!من از کسایی که دوسشون دارم محافظت میکنم.نباید سیگار بکشی چون یکی از کسانی که خیلی دوسشون دارم آسیب میبینه
ـ[چچچچِ؟چرا سیگار کشیدن یا نکشیدنم باید براش مهم باشه؟]
-گوش بده.من نمیدونم چرا سیگار کشیدنم برات مهمه برامم مهم نیست که چی فکر میکنی.الان تو کی هستی؟پارک هیونا.معاون شخصی باند مافیایی جئون جونگکوک چرا باید براش سلامتی من مهم باشه؟هوم؟
هیونا با بُهت صورتش سمت جونگکوک چرخید
+ایسگام گرفتی؟
-تا جایی که میدونم من باهات شوخی ندارم
+جونگکوک...چی شده؟مشکلی پیش اومده؟
-این سوالیه که من از تو دارم
+خب
-خودتو بهم معرفی کن.تو کی هستی که اینقدر من برات مهمم؟
+تو معرفی میخوای؟
-اره
+خب من...
چشماشو باز کرد.اَه دوباره از خواب بیدار شد.همیشه تا داشت به جواب سوالاش میرسید بیدار میشد.از وقتی اون دختر اومده بود اونجا هر شب خوابشو میدید.نه خوابای عادی؛خوابای عجیب!
هویت خودش و اون مشخص نبود،مکان ها مکان هایی بودن که هیچ وقت نمیرفت
...
چشماشو باز کرد.دستشو روی میز کنار تحت برد و سعی کرد با دست آلارم گوشیشو خاموش کنه.بلند شد و کاراشو کرد.طبق روتین هر روز لباساشو پوشید و رفت پایین تا با بقیه صبحانه بخورن.
در اتاقش هم زمان با در اتاق جونگکوک باز شدن.هر دو مسیرشون یکی بود.
+صبح بخیر!
-صبح بخیر.
+[عوضی سرد]
با هم،هم قدم شدن و به سمت طبقه پایین رفتن.
موقع راه رفتن نگاه جونگکوک همش روبه هیونا بود و صحنه های خوابش یاد اوری میشد.همهی جزئیات هیونا تحت نظرش بود.
موهاش،صورتش،بدنش،قدش،زاویه فکش،رنگ چشماش،لباساش و نحوه استایل و رفتارش.به همشون دقت میکرد و انگار هرچی بیشتر حواسشو بهش میداد،بیشتر جذبش میشد.
P³⁰
+میخوای سیگار بکشی لازم نیست ماجرا رو به اینکه منو نمیشناسی برسونی!من از کسایی که دوسشون دارم محافظت میکنم.نباید سیگار بکشی چون یکی از کسانی که خیلی دوسشون دارم آسیب میبینه
ـ[چچچچِ؟چرا سیگار کشیدن یا نکشیدنم باید براش مهم باشه؟]
-گوش بده.من نمیدونم چرا سیگار کشیدنم برات مهمه برامم مهم نیست که چی فکر میکنی.الان تو کی هستی؟پارک هیونا.معاون شخصی باند مافیایی جئون جونگکوک چرا باید براش سلامتی من مهم باشه؟هوم؟
هیونا با بُهت صورتش سمت جونگکوک چرخید
+ایسگام گرفتی؟
-تا جایی که میدونم من باهات شوخی ندارم
+جونگکوک...چی شده؟مشکلی پیش اومده؟
-این سوالیه که من از تو دارم
+خب
-خودتو بهم معرفی کن.تو کی هستی که اینقدر من برات مهمم؟
+تو معرفی میخوای؟
-اره
+خب من...
چشماشو باز کرد.اَه دوباره از خواب بیدار شد.همیشه تا داشت به جواب سوالاش میرسید بیدار میشد.از وقتی اون دختر اومده بود اونجا هر شب خوابشو میدید.نه خوابای عادی؛خوابای عجیب!
هویت خودش و اون مشخص نبود،مکان ها مکان هایی بودن که هیچ وقت نمیرفت
...
چشماشو باز کرد.دستشو روی میز کنار تحت برد و سعی کرد با دست آلارم گوشیشو خاموش کنه.بلند شد و کاراشو کرد.طبق روتین هر روز لباساشو پوشید و رفت پایین تا با بقیه صبحانه بخورن.
در اتاقش هم زمان با در اتاق جونگکوک باز شدن.هر دو مسیرشون یکی بود.
+صبح بخیر!
-صبح بخیر.
+[عوضی سرد]
با هم،هم قدم شدن و به سمت طبقه پایین رفتن.
موقع راه رفتن نگاه جونگکوک همش روبه هیونا بود و صحنه های خوابش یاد اوری میشد.همهی جزئیات هیونا تحت نظرش بود.
موهاش،صورتش،بدنش،قدش،زاویه فکش،رنگ چشماش،لباساش و نحوه استایل و رفتارش.به همشون دقت میکرد و انگار هرچی بیشتر حواسشو بهش میداد،بیشتر جذبش میشد.
- ۳.۱k
- ۲۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط