زیر چشمای هایا گود افتاده بود
زیر چشمای هایا گود افتاده بود
رنگ به رخ نداشت
کافی بود تهیونگ اینو بگه که هایا شروع کنه به بالا آوردن...
سرش و توی سطل زباله کنار تخت گرفت....
تهیونگ آروم پشت هایا ضربه میزد
_گفتم نمیخواد پانسمان کنی برام
بعد از اینکه کار هایا تموم شد با دستمال دور دهنش و تمیز کرد دستش به صورت هایا خورد....
متوجه شد بدنش داغه
_رفتی توی بالکن الان تب کردی
تهیونگ بلند شد و کوتاه گفت
_بر میگردم
تهیونگ چند دقیقه بعد برگشت با هایای روبه رو شد که خوابه
دستمال و خیس کرد و آروم گذاشت روی پیشونیم هایا
..................
_الو سلام دکتر
*....
_دکتر هابا تب داره هیج جوری تبش پایین نمیاد میشه بیاید
داره تو تب میسوزه(نگران)
*......
_ممنون دکتر
تلفن و قطع کرد....
۳۰ دقیقه بعد در خونه زده شد
دکتر اومد داخل که با تهیونگ بی رنگ و رو روبه رو شد
*پسر جان خوبی داری پس میوفتیا
_نه من خوبم هایا خوب نیست
دکتر با همراهی دکتر به اتاقی که هایا توش بود رفت
هایا رو چک کرد
و گفت
*براش سرم زدم تبش میاد پایین نگران نباش برو یه آبی به صورتت بزن پسر جان
_ممنون دکتر. چشم
*من برم پسرم
_زحمت کشیدید
*وظیفه منه پسر
_خدانگهدار
...
تهیونگ رفت آبی به سر و صورتش زد
اومد بیرون داشت صورتش و خشک میکرد که هایا چشماش و باز کرد و با ناله گفت
+ساعت چنده
_بیدار شدی دورت بگردم
هایا به سختی بلند شد...
دستش و گذاشت روی سرم خواست درش بیاره که با فریاد تهیونگ اینکار و نکرد به جاش اشکاش جاری شدن...
تهیونگ اومد روبه روش نشست...
_خودت مجبورم میکنی سرت داد بکشم
هایا چیزی نگفت به رو به روش خیره بود
و اشک میریخت.......
_ببخشید گریه نکن
هایا زمزمه کرد
+برو بیرون
تهیونگ رفت بیرون
رفت توی اشپز خونه غذایی رو که درست کرده بود توی سینی گذاشت و رفت توی اتاق...
در و باز کرد رفت توی اتاق هایا هنوز به روبه روش خیره بود که تهیونگ آروم گفت
_خودم درست کردم دس پختم و بخور ببین چیزی ازم در میاد یا نه
من خودمم نخوردم نمیدونم چه مزه ایه
هایا بدون حرف قاشق و پر برنج کرد و گذاشت توی دهنش آروم گفت
+خوب درست کردی
_واقعا؟!
+آره بیا بخور
قاشق و سمت دهن تهیونگ گرفت
تهیونگ خورد و گفت
_خوبه بد نشده
هایا نقطه ضعفش غذا بود
شروع کرد تند تند غذا رو بخوره که تهیونگ با خنده گفت
_آروم آروم بخور بچه دلت درد میاد
+خیلی خوش مزس
هایا یه لحظه به تهیونگ نگاه کرد معلوم بود حالش خوب نیست
با نگرانی گفت
+تهیونگ،خوبی؟
_اره
+اما رنگت پریده
هایا سرم و از دستش در آورد چون تموم شده بود بلند شد به سمت تهیونگ رفت
+ببخشید خیلی اذیتت کردم بیا بریم بیرون برات غذا بکشم بخور
_نه خوبم...
+بلند شو ببینم
تهیونگ بلند شد به کمک هایا بیرون رفت ...
رنگ به رخ نداشت
کافی بود تهیونگ اینو بگه که هایا شروع کنه به بالا آوردن...
سرش و توی سطل زباله کنار تخت گرفت....
تهیونگ آروم پشت هایا ضربه میزد
_گفتم نمیخواد پانسمان کنی برام
بعد از اینکه کار هایا تموم شد با دستمال دور دهنش و تمیز کرد دستش به صورت هایا خورد....
متوجه شد بدنش داغه
_رفتی توی بالکن الان تب کردی
تهیونگ بلند شد و کوتاه گفت
_بر میگردم
تهیونگ چند دقیقه بعد برگشت با هایای روبه رو شد که خوابه
دستمال و خیس کرد و آروم گذاشت روی پیشونیم هایا
..................
_الو سلام دکتر
*....
_دکتر هابا تب داره هیج جوری تبش پایین نمیاد میشه بیاید
داره تو تب میسوزه(نگران)
*......
_ممنون دکتر
تلفن و قطع کرد....
۳۰ دقیقه بعد در خونه زده شد
دکتر اومد داخل که با تهیونگ بی رنگ و رو روبه رو شد
*پسر جان خوبی داری پس میوفتیا
_نه من خوبم هایا خوب نیست
دکتر با همراهی دکتر به اتاقی که هایا توش بود رفت
هایا رو چک کرد
و گفت
*براش سرم زدم تبش میاد پایین نگران نباش برو یه آبی به صورتت بزن پسر جان
_ممنون دکتر. چشم
*من برم پسرم
_زحمت کشیدید
*وظیفه منه پسر
_خدانگهدار
...
تهیونگ رفت آبی به سر و صورتش زد
اومد بیرون داشت صورتش و خشک میکرد که هایا چشماش و باز کرد و با ناله گفت
+ساعت چنده
_بیدار شدی دورت بگردم
هایا به سختی بلند شد...
دستش و گذاشت روی سرم خواست درش بیاره که با فریاد تهیونگ اینکار و نکرد به جاش اشکاش جاری شدن...
تهیونگ اومد روبه روش نشست...
_خودت مجبورم میکنی سرت داد بکشم
هایا چیزی نگفت به رو به روش خیره بود
و اشک میریخت.......
_ببخشید گریه نکن
هایا زمزمه کرد
+برو بیرون
تهیونگ رفت بیرون
رفت توی اشپز خونه غذایی رو که درست کرده بود توی سینی گذاشت و رفت توی اتاق...
در و باز کرد رفت توی اتاق هایا هنوز به روبه روش خیره بود که تهیونگ آروم گفت
_خودم درست کردم دس پختم و بخور ببین چیزی ازم در میاد یا نه
من خودمم نخوردم نمیدونم چه مزه ایه
هایا بدون حرف قاشق و پر برنج کرد و گذاشت توی دهنش آروم گفت
+خوب درست کردی
_واقعا؟!
+آره بیا بخور
قاشق و سمت دهن تهیونگ گرفت
تهیونگ خورد و گفت
_خوبه بد نشده
هایا نقطه ضعفش غذا بود
شروع کرد تند تند غذا رو بخوره که تهیونگ با خنده گفت
_آروم آروم بخور بچه دلت درد میاد
+خیلی خوش مزس
هایا یه لحظه به تهیونگ نگاه کرد معلوم بود حالش خوب نیست
با نگرانی گفت
+تهیونگ،خوبی؟
_اره
+اما رنگت پریده
هایا سرم و از دستش در آورد چون تموم شده بود بلند شد به سمت تهیونگ رفت
+ببخشید خیلی اذیتت کردم بیا بریم بیرون برات غذا بکشم بخور
_نه خوبم...
+بلند شو ببینم
تهیونگ بلند شد به کمک هایا بیرون رفت ...
- ۴.۷k
- ۳۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط