پژوآکپآرت سوم
پِژوآک.°•_پآرت سوم
.
جونگکوک یک لحظه مکث کرد نگاهش از برق فلزهای داخل کیف به چشم های تهیونگ رفت دلش ضربه میزدنه از ترس از آن حس آشنا که مرز خطر و هیجان را گم میکند.
تهیونگ کمی به جلو خم شد صدایش پایین شبیه زمزمه:
" تو فرق داری، از همون روز اول فهمیدم، یا با ما میای یا تا آخر عمر پشت خط می ایستی و تماشا می کنی."
جونگکوک حس کرد فاصله ی بینشان فقط چند قدم سنگین تر از همه ی ساختمان مدرسه است.
لب هایش به سختی تکان خورد:
" و اگه انتخابم رو کردم... دیگه راه برگشتی نیست درسته؟"
تهیونگ آرام لبخند زد لبخندی که برای اولین بار نه تهدید بود نه تمسخر
چیزی میان اعتماد و خطر.
"هیچ وقت راه برگشت نبوده،خرگوش کوچولو."
صدای باد از میان تور پاره ی بسکت رد شد
مثل آوایی که آخرین سکوت را میشکند.
جونگکوک یک قدم جلو گذاشت...
باد خنک آخر شب بوی لاستیک نمناک و فلز زنگ زده را توی هوا پخش کرده بود.
جونگکوک مقابل تهیونگ ایستاد؛ فاصله شان حالا فقط یک قدم بود ولی انگار همه ی حیاط بینشان کش آمده باشد.
تهیونگ کیف چرمی را دوباره با نوک پا عقب کشید.
"این لیست رو اگه برداری یعنی انتخابت رو کردی"
صدایش آرام بود اما ته آن یک برق دستور پنهان بود.
کوک خم شد انگشتانش روی زیپ کیف مکث کردند.
کاغذهای داخل مثل قلبی که تازه شروع کرده باشد به تپیدن صدا میدادند.
"برای پارت بعد لایک رو ۷۰ برسونید
عزیزان پارت های قبل رو هم دوباره لایک کنید باگ لایک هارو پرونده"
.
جونگکوک یک لحظه مکث کرد نگاهش از برق فلزهای داخل کیف به چشم های تهیونگ رفت دلش ضربه میزدنه از ترس از آن حس آشنا که مرز خطر و هیجان را گم میکند.
تهیونگ کمی به جلو خم شد صدایش پایین شبیه زمزمه:
" تو فرق داری، از همون روز اول فهمیدم، یا با ما میای یا تا آخر عمر پشت خط می ایستی و تماشا می کنی."
جونگکوک حس کرد فاصله ی بینشان فقط چند قدم سنگین تر از همه ی ساختمان مدرسه است.
لب هایش به سختی تکان خورد:
" و اگه انتخابم رو کردم... دیگه راه برگشتی نیست درسته؟"
تهیونگ آرام لبخند زد لبخندی که برای اولین بار نه تهدید بود نه تمسخر
چیزی میان اعتماد و خطر.
"هیچ وقت راه برگشت نبوده،خرگوش کوچولو."
صدای باد از میان تور پاره ی بسکت رد شد
مثل آوایی که آخرین سکوت را میشکند.
جونگکوک یک قدم جلو گذاشت...
باد خنک آخر شب بوی لاستیک نمناک و فلز زنگ زده را توی هوا پخش کرده بود.
جونگکوک مقابل تهیونگ ایستاد؛ فاصله شان حالا فقط یک قدم بود ولی انگار همه ی حیاط بینشان کش آمده باشد.
تهیونگ کیف چرمی را دوباره با نوک پا عقب کشید.
"این لیست رو اگه برداری یعنی انتخابت رو کردی"
صدایش آرام بود اما ته آن یک برق دستور پنهان بود.
کوک خم شد انگشتانش روی زیپ کیف مکث کردند.
کاغذهای داخل مثل قلبی که تازه شروع کرده باشد به تپیدن صدا میدادند.
"برای پارت بعد لایک رو ۷۰ برسونید
عزیزان پارت های قبل رو هم دوباره لایک کنید باگ لایک هارو پرونده"
- ۸.۰k
- ۲۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط