پژواکپآرت دوم
پِژواک.°•_پآرت دوم
صدای سوت نگهبان مدرسه از دور میآمد اما هیچ کدام حتی پلک نزدند.
باد سرد لبه ی کاپشن جونگکوک را تکان میداد.
تهیونگ یک قدم جلو آمد سایه ی بلندش افتاد روی صورت جونگکوک
تو میدونی من منتظر جواب چه حرفیم.
صدایش مثل لبه ی شیشه بود ، نازک برنده بی رحم
جونگکوک لبخند کوتاهی زد؛
از همان لبخندهایی که هیچ کس بلد نبود معنیش را بخواند.
چانه اش را بالا گرفت
"اگه همونیه که دیشب تو پیست گفتی هنوز جوابی ندارم."
چشمهای تهیونگ برای لحظه ای نرم شد؛ برق خطرناکشان خاموش نشد
فقط انگار پشتش چیزی شبیه خواهش پنهان شد.
دستش را بالا آورد و به ستون سیمانی کنار جونگکوک کوبید؛ صدای ضربه مثل شلیک گلوله پیچید
جونگکوک بی حرکت ماند فقط نفسش عمیق تر شد.
تهیونگ آهسته طوری که فقط خودش میشنید گفت یه روز بالاخره مجبور میشی انتخاب کنی یا کنار من می ایستی یا روبه روم.
سایه ی دو نفرشان با غروب کشیده تر شد.
صدای جمعیت مدرسه دوباره برگشت ولی میان آن همهمه فاصله ی چند سانتی متری میان نگاهشان دنیایی از حرفهای نگفته را نگه داشته بود.
صدای کلیددار که در اصلی را میبست توی حیاط پیچید.
نور نارنجی چراغهای حیاط مثل مهتابی کدر روی آسفالت پخش شده بود.
تهیونگ دستش را از ستون ،برداشت جای مشت قرمز شده بود.
جونگکوک یک لحظه نگاهش کرد؛ به رگهای برجسته ی دستش به لرزش نامحسوس انگشتها.
تهیونگ نفسش را بیرون داد "امشب پشت زمین بسکت، بعد از تمرین اگه میخوای بدونی واقعاً چی تو این بازیه... اونجا باش."
جونگکوک چشم تنگ کرد.
"و اگه نباشم؟"
تهیونگ لبخند کجی زد؛ همان لبخندی که همیشه نصفه میماند.
"اونوقت فقط یه شاگرد عادی میمونی..
کسی که هیچ وقت نمیفهمه چه قدر نزدیک بود از همه جلو بزنه."
باد دوباره پیچید کاغذهای امتحان که هنوز گوشه ی حیاط پخش بودند دورشان چرخیدند مثل پرنده های بی قرار.
جونگکوک آرام کلاه هودی اش را کشید پایین نگاهش هنوز روی تهیونگ قفل بود ترکیبی از تردید و چیزی که خودش هم نمیخواست اسمش را بداند
تهینوگ آخرین بار با همان نگاه سرد آشنا گفت: "امشب پشت زمین بسکت، تنها."
بعد بی آنکه منتظر جواب بماند در مه عصرگاهی گم شد؛ و حیاط دوباره همان زمین مین ساکت شد.
شب زمین بسکت درست مثل قفسی بود که چراغ های
فلورسنت نیمه سوخته اش هر لحظه چشمک میزدند.
جونگکوک قدم که گذاشت داخل صدای لاستیک های سرد زیر کفشش مثل شلیک توی سکوت پیچید.
تهیونگ پشت حلقه ی بسکت نشسته بود؛ هودی سیاه کلاه تا نیمه ی صورت کنارش یک کیف چرمی کوچک افتاده بود؛ زیپش نیمه باز و برق فلزهای داخلش در نور ضعیف برق میزد
جونگکوک نفس عمیقی کشید.
"گفتی میخوای جواب بگیری... این همه نمایش برای چیه؟"
تهیونگ سر بلند کرد نگاهش مثل همیشه خط برنده ای بود که همه چیز را نصف میکرد.
"جواب، خرگوشک... فقط یه کلمه نیست باید ببینم جراتش رو داری یا نه."
او کیف را با نوک کفش کمی جلو هل داد.
"اینا اسمای کساییه که فردا تو امتحان بزرگ ما شرکت می کنن.
میخوای بدونی مافیای مدرسه یعنی چی؟ این اولین قدمه"
"پارت بعد لایک ۶۵ بشه میزارم"
صدای سوت نگهبان مدرسه از دور میآمد اما هیچ کدام حتی پلک نزدند.
باد سرد لبه ی کاپشن جونگکوک را تکان میداد.
تهیونگ یک قدم جلو آمد سایه ی بلندش افتاد روی صورت جونگکوک
تو میدونی من منتظر جواب چه حرفیم.
صدایش مثل لبه ی شیشه بود ، نازک برنده بی رحم
جونگکوک لبخند کوتاهی زد؛
از همان لبخندهایی که هیچ کس بلد نبود معنیش را بخواند.
چانه اش را بالا گرفت
"اگه همونیه که دیشب تو پیست گفتی هنوز جوابی ندارم."
چشمهای تهیونگ برای لحظه ای نرم شد؛ برق خطرناکشان خاموش نشد
فقط انگار پشتش چیزی شبیه خواهش پنهان شد.
دستش را بالا آورد و به ستون سیمانی کنار جونگکوک کوبید؛ صدای ضربه مثل شلیک گلوله پیچید
جونگکوک بی حرکت ماند فقط نفسش عمیق تر شد.
تهیونگ آهسته طوری که فقط خودش میشنید گفت یه روز بالاخره مجبور میشی انتخاب کنی یا کنار من می ایستی یا روبه روم.
سایه ی دو نفرشان با غروب کشیده تر شد.
صدای جمعیت مدرسه دوباره برگشت ولی میان آن همهمه فاصله ی چند سانتی متری میان نگاهشان دنیایی از حرفهای نگفته را نگه داشته بود.
صدای کلیددار که در اصلی را میبست توی حیاط پیچید.
نور نارنجی چراغهای حیاط مثل مهتابی کدر روی آسفالت پخش شده بود.
تهیونگ دستش را از ستون ،برداشت جای مشت قرمز شده بود.
جونگکوک یک لحظه نگاهش کرد؛ به رگهای برجسته ی دستش به لرزش نامحسوس انگشتها.
تهیونگ نفسش را بیرون داد "امشب پشت زمین بسکت، بعد از تمرین اگه میخوای بدونی واقعاً چی تو این بازیه... اونجا باش."
جونگکوک چشم تنگ کرد.
"و اگه نباشم؟"
تهیونگ لبخند کجی زد؛ همان لبخندی که همیشه نصفه میماند.
"اونوقت فقط یه شاگرد عادی میمونی..
کسی که هیچ وقت نمیفهمه چه قدر نزدیک بود از همه جلو بزنه."
باد دوباره پیچید کاغذهای امتحان که هنوز گوشه ی حیاط پخش بودند دورشان چرخیدند مثل پرنده های بی قرار.
جونگکوک آرام کلاه هودی اش را کشید پایین نگاهش هنوز روی تهیونگ قفل بود ترکیبی از تردید و چیزی که خودش هم نمیخواست اسمش را بداند
تهینوگ آخرین بار با همان نگاه سرد آشنا گفت: "امشب پشت زمین بسکت، تنها."
بعد بی آنکه منتظر جواب بماند در مه عصرگاهی گم شد؛ و حیاط دوباره همان زمین مین ساکت شد.
شب زمین بسکت درست مثل قفسی بود که چراغ های
فلورسنت نیمه سوخته اش هر لحظه چشمک میزدند.
جونگکوک قدم که گذاشت داخل صدای لاستیک های سرد زیر کفشش مثل شلیک توی سکوت پیچید.
تهیونگ پشت حلقه ی بسکت نشسته بود؛ هودی سیاه کلاه تا نیمه ی صورت کنارش یک کیف چرمی کوچک افتاده بود؛ زیپش نیمه باز و برق فلزهای داخلش در نور ضعیف برق میزد
جونگکوک نفس عمیقی کشید.
"گفتی میخوای جواب بگیری... این همه نمایش برای چیه؟"
تهیونگ سر بلند کرد نگاهش مثل همیشه خط برنده ای بود که همه چیز را نصف میکرد.
"جواب، خرگوشک... فقط یه کلمه نیست باید ببینم جراتش رو داری یا نه."
او کیف را با نوک کفش کمی جلو هل داد.
"اینا اسمای کساییه که فردا تو امتحان بزرگ ما شرکت می کنن.
میخوای بدونی مافیای مدرسه یعنی چی؟ این اولین قدمه"
"پارت بعد لایک ۶۵ بشه میزارم"
- ۱۱.۲k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط