ای نگار جان ای فروغ دیده

ای نگار جان، ای فروغ دیده
بدان که دل من سراسر آتش مهر توست و این آتش را زبانه پایانی نیست
هر بار که به زبان آورم، تو بر من گمانی دیگر بندی گویی سخنم را افسون انگاری یا فریب ...مرا چه چاره، که کلماتم به گوش تو جز پژواکی بی‌اعتماد ننماید؟
بسا که در گفت‌وگوها آواز من به کژی شنوی آن‌چه نیت من است به وارونه دریابی
آنگاه مرا به ملامت گیری و دل آزرده گردی و من سرگشته در میان دیوارهای سوء‌تفاهم بمانم
به راستی چه دشوار است که عاشق همه‌ی جان خویش را نثار کند و معشوق دیده از آن بپوشد
لیک با همه‌ی این رنج و ملال...مهر تو از دلم نرود
چرا که عشق، فرمان‌بردار خواست آدمی نیست ..بندی‌ست بر جان، زنجیری‌ست بر روان...من اسیر این بندم و از این اسارت شکایتی ندارم، چه در آن شکوه‌ای شیرین است
اگر هزار بار کلام مرا به شک بینی و اگر هر سخنم را به دیگرگونه تأویل کنی باز نیز بر تو مهر ورزم زیرا بی‌تو جهان من بی‌فروغ است، و بود من به بودن تو بسته
پس، اگر تو باور نداری، آسمان و زمین گواه‌اند که این دل جز به سوی تو راهی نخواهد جست
دیدگاه ها (۰)

این شکست مرا به زانو نشاندبه سجده کشانددر برابر رنجی که دست ...

برگ‌ها یکی‌یکی محل رفتنم را امضا کردند نه فریادی که نجواهایی...

دیوارهای بیمارستان، محراب‌های خاموشی هستند که بیش از هر عباد...

«این روح هان که عاشق میشن.نه جنسیت ها، نه کالبد های بدنی.»

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

🌱🍒ناز چشمانت نهاده ... عشق بر سیمای تو...سر خوشم چون پروریدم...

ای جنگلِ هیرکانِ سبزپوشتو که ریشه‌هایت در عمق تاریخ خوابیده‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط