ای نگار جان ای فروغ دیده
ای نگار جان، ای فروغ دیده
بدان که دل من سراسر آتش مهر توست و این آتش را زبانه پایانی نیست
هر بار که به زبان آورم، تو بر من گمانی دیگر بندی گویی سخنم را افسون انگاری یا فریب ...مرا چه چاره، که کلماتم به گوش تو جز پژواکی بیاعتماد ننماید؟
بسا که در گفتوگوها آواز من به کژی شنوی آنچه نیت من است به وارونه دریابی
آنگاه مرا به ملامت گیری و دل آزرده گردی و من سرگشته در میان دیوارهای سوءتفاهم بمانم
به راستی چه دشوار است که عاشق همهی جان خویش را نثار کند و معشوق دیده از آن بپوشد
لیک با همهی این رنج و ملال...مهر تو از دلم نرود
چرا که عشق، فرمانبردار خواست آدمی نیست ..بندیست بر جان، زنجیریست بر روان...من اسیر این بندم و از این اسارت شکایتی ندارم، چه در آن شکوهای شیرین است
اگر هزار بار کلام مرا به شک بینی و اگر هر سخنم را به دیگرگونه تأویل کنی باز نیز بر تو مهر ورزم زیرا بیتو جهان من بیفروغ است، و بود من به بودن تو بسته
پس، اگر تو باور نداری، آسمان و زمین گواهاند که این دل جز به سوی تو راهی نخواهد جست
بدان که دل من سراسر آتش مهر توست و این آتش را زبانه پایانی نیست
هر بار که به زبان آورم، تو بر من گمانی دیگر بندی گویی سخنم را افسون انگاری یا فریب ...مرا چه چاره، که کلماتم به گوش تو جز پژواکی بیاعتماد ننماید؟
بسا که در گفتوگوها آواز من به کژی شنوی آنچه نیت من است به وارونه دریابی
آنگاه مرا به ملامت گیری و دل آزرده گردی و من سرگشته در میان دیوارهای سوءتفاهم بمانم
به راستی چه دشوار است که عاشق همهی جان خویش را نثار کند و معشوق دیده از آن بپوشد
لیک با همهی این رنج و ملال...مهر تو از دلم نرود
چرا که عشق، فرمانبردار خواست آدمی نیست ..بندیست بر جان، زنجیریست بر روان...من اسیر این بندم و از این اسارت شکایتی ندارم، چه در آن شکوهای شیرین است
اگر هزار بار کلام مرا به شک بینی و اگر هر سخنم را به دیگرگونه تأویل کنی باز نیز بر تو مهر ورزم زیرا بیتو جهان من بیفروغ است، و بود من به بودن تو بسته
پس، اگر تو باور نداری، آسمان و زمین گواهاند که این دل جز به سوی تو راهی نخواهد جست
- ۸.۷k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط