#Gentlemans_husband
#part_1

«ویو لیلی»

حدود چهار روز از ازدواج اجباریم با اون پسره ی مغرور و وحشی و همینطور بی اندازه جذاب میگذره..
باورش سخت بود که پدرم به خاطر پول، تک دخترش رو بفروشه!
ولی اتفاقی بود که افتاده بودو من تنها ادم ز.خم خورده‌ی این بازی کثیـ.ف بودم.
ساعت حدود نه شب بود.
تازه خانم لونا رفته بودن و خونه تنها بودم.
بی اندازه از تنهایی ترسیده بودم، ولی راهی هم نداشتم.
صدای باز شدن در اومد، کی میتونست باشه؟
اون مرتیکه هم که رفته بود خارج کشور!
از  روی تخت بلند شدم.
چراغ رو روشن کردم و با یه بالش به طرف در رفتم .
خیلی ترسیده بودم من یه دختر جوون هفده ساله بودم!
درو باز کردم.
خونه که نه... بهتره بگم ویلا غرق در خاموشی بود.
همین جور که عرق سرد میریختم به طرف پله ها رفتم.
اولین پلرو برداشتم..
رفتم سراغ دومی که از شانسم پام کمی پیچ خورد و هینی کشیدم.
دردی توی ناحـیه مچ بام حـ.س میکردم.
خودمو  با استفاده از نرده ها نگه داشتم.
اروم پله هارو طی کردم..
همین که رسیدم پایین پله ها دستی دور کمرم نشست..
دهنمو باز کردم  جیغ بزنم
ولی دستی مانعم شد
دستی بزرگو قدرت مند!
اون فرد ناشناس منو به خودش چسبوند
خواستم فرار کنم ولی زور من کجا و اون کجا؟
وقتی به اندامش دقت بیشتری
کردم  فهمیدم، بله!
این جونگکوکه

+جو...جو...جونگکوک!
_فسقلی حسابی ترسیده!

با ضرب پرتم کرد روی مبل کنار پله ها،
به سمتش برگشتم.

+چته وحشی؟ عقلتو از دست دادی یا چی؟ داشتم از ترس سکته میزدم احمق!
_این کمترین کاری هست که میتونم با زن قانونیم بکنم
حتی اختیار کشـ..تنت رو هم دارم.. فراموش نکن.

بد.نم از از شدت خشم میلرزید..

+دهنتو ببند مگه شهره حرته مرتیکه؟

واقعا ازش میترسیدم.
هیچ کاری ازش بعید نبود و من بی پناه تر از اونی بودم که بتونم از خودم دفاع کنم.. چه بسا که زن قانونیش هم بودم.
بغض عجیبی راه گلومو گرفت.
یاد مادرم افتادم
با خودم گفتم کاش بود تا هوام رو داشته باشه.
 غرورم اجازه نمیداد گریه کنم
حداقل نه جلوی این مرد خودخواه.

۵٠ لایک
دیدگاه ها (۶)

#Gentlemans_husband#part_2ادامه دادم+درسته بابای پول پرستم م...

#Gentlemans_husband#part_3صبح با صدای خاله لونا از خواب پرید...

#Gentlemans_husband • ژانر: عاشقانه، هیجانی، ازدواج اجباری، ...

چندپارتی جونگکوک part: 7(end) بعد سه ماه تازه کم کم به این پ...

SENARIO :: The Hunters Lave for the Devil :: PART :: 15.

و....ویو جونگکوک رسیدیم عمارت بدون اینکه توجه بهش کنم رفتم ب...

سناریو :: سوکوکو :: پارت :: ۶シナリオ :: 蒼国 :: パート :: ۶SENARIO :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط